سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان از ديدگاه قرآن و حديث

مشخصات كتاب

‏سرشناسه : امين مهدي ، گردآورنده.
‏عنوان و نام پديدآور : سيستم ادراكي ، احساسي و فكري انسان از ديدگان قرآن و حديث / به اهتمام مهدي امين ؛ با نظارت محمد بيستوني .
‏مشخصات نشر : تهران : موسسه نشر شهر‏ ، ۱۳۸۷.
‏مشخصات ظاهري : ‏‌۱۴۸ ص.‏ ‏ ‏ ۱۰×۱۴/۵ س‌م.
‏فروست : تفسير موضوعي الميزان ؛ ‏ ج.] ۱۰.
تفسير الميزان جوان
‏شابك : ‏‌978-600-5221-37-4
‏وضعيت فهرست نويسي : فيپا
‏يادداشت : اين كتاب بر اساس كتاب "الميزان في تفسيرالقرآن" تاليف محمدحسين طباطبايي است.
‏يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس .
‏عنوان ديگر : الميزان في تفسير‌القرآن.
‏موضوع : تفاسير شيعه -- قرن ۱۴.
‏موضوع : انسان (اسلام).
‏شناسه افزوده : بيستوني محمد، ‏‌۱۳۳۷ -‏
‏شناسه افزوده : طباطبايي ، محمدحسين ، ۱۲۸۱ - ۱۳۶۰.الميزان في تفسيرالقرآن.
‏شناسه افزوده : موسسه نشر شهر
‏شناسه افزوده : تفسير موضوعي الميزان ؛‏ [ج.] ۱۰.
‏رده بندي كنگره : ‏‌BP۹۸‏‌۱۳۸۷ ‏‌الف/۸۳ت۷۵ ۱۰.ج
‏رده بندي ديويي : ‏‌۲۹۷/۱۷۹
‏شماره كتابشناسي ملي : ۱۰۷۸۶۹۱

فهــرسـت مطـالـب

موضـوع صفحـه
تأييديه آية‌اللّه محمد يزدي رئيس شورايعالي مديريت حوزه علميه••• 5
تأييديه آية‌اللّه مرتضــي مقتدائـي مديريــت حوزه علميــه قــم••• 6
تأييديه آية‌اللّه سيدعلي اصغر دستغيــب نماينـده خبرگان رهبري••• 7
مقــدمــه نـاشــــر••• 8
مقـدمــه مــؤلـــف••• 12
فصـل اول : ادراكــات••• 17
ادراكات اعطــا شـده به انســان••• 17
تقسيـــم بنـــدي ادراكـــــات••• 20
(189)
انواع ادراكات انساني دربيان‌قرآن••• 23
1ـ ظـنّ••• 23
2 ـ حُسبـان••• 23
3 ـ شعـور••• 24
(190)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
4 ـ ذ كـر••• 24
5 ـ عرفان و معرفت••• 24
6 ـ فهـم••• 25
7 ـ فقـه••• 25
8 ـ درايـت (درك)••• 25
9 ـ يقيـن••• 26
10ـ فكر••• 26
11ـ رأي••• 26
(191)
12ـ زعـم••• 27
13ـ علم••• 28
(192)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
14ـ حفـظ••• 28
15ـ حكمت••• 28
16ـ خبـرت••• 28
17ـ شهـا دت••• 29
18ـ عقـل••• 29
19ـ فتـــوي••• 29
20ـ بصيــرت••• 29
ادراك نخستين نيـازمندي انسـان••• 30
(193)
ادراكات انسـان و شنـاخت خـدا••• 31
عوامل اختـلال در ادراكـات انسـان••• 35
(194)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
ادراك و عواطف انسان محل نفوذ شيطان••• 37
ارتبــاط ادراك انسان با زمان و سعادت••• 39
ادراك در مــوجــودات••• 42
فصل دوّم: احساس‌ها و غريزه‌ها••• 44
احســاس‌ها و غريزه‌ها••• 44
احســاس آرامش و مبـاني فطــري آن••• 48
احســاس خشيــت و فـرق آن با خوف••• 51
مبتـــلايــان بـه اضطــراب درونـــي••• 53
(195)
حـــرص، يـك احســـاس تكــوينـي••• 55
غريزه استخدام و بهره‌برداري در انسان••• 59
(196)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
فصل سوّم: سيستم فكــري و نظـام الهـي تفكـر انسـان••• 63
تجهيــز انســان به جهــاز حــس و فكــر••• 63
سيستم فكــري و نظــام الهـي تفكر انسان••• 66
فكر و ادراك، واسطه بين‌انسان و اعمال‌او (علوم‌عملي‌انسان)••• 68
تطبيـق اصول منطقي با نظـام تفكـر فطـري••• 70
فطــرت انســاني: اسـاس نظـام فكري و تشخيص انسان••• 72
تنـاقـض بيـن آگـاهي فطــري و تمـايـلات••• 75
نقش تقوي در بـازگشت انسان به نظام فطري و تفكر سالم••• 77
(197)
تأثير داوري فطري انسان در تحول فكري او••• 80
انـواع لـذايـذ طبيعي و لذايذ فكـري انسـان••• 83
(198)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
آرايش تكـوينـي لـذايـذ فكري و اعمال••• 86
فصل چهارم: تصورات و رؤياها••• 89
تعـريف تمثل، و واقعيت مـوجـود خارجي••• 89
دخالت تصورات و ادراكات در نحوه تمثل••• 91
رؤيــا و حـديـث نفس••• 92
تفــاوت مـرگ و خواب••• 96
تلقـي تـاريخي، اسلامي و علمي از رؤيـا••• 98
گروه‌بنـدي رؤيــاهــا••• 101
(199)
1 ـ رؤياهاي ناشي از تخيّلات نفساني••• 101
2 ـ تـأثيـر خصوصيات فردي در رؤيا••• 103
3ـ رؤيـــــاهـــــاي واقعــــــــــي••• 106
(200)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
تحليل‌علمي رؤياهاي‌واقعي••• 108
1 ـ رابطــه رؤيــا بــا وقــوع حــوادث از طـريـق انتقــــال••• 108
2 ـ درجات‌وضوح‌رؤيا••• 112
3 ـ مثــال ســازي و تعبيــر با قـــرينــه يا ضــد حــادثــه••• 113
4 ـ آشفتگي و بهم‌پيوستگي ـ توالي انتقالات و دشواري‌تعبير••• 116
رؤيــــا از نظــر قـــرآن••• 117
فصل پنجم: ادراك‌هاي مخصــوص••• 119
ادراك‌هــــاي مخصــــوص ـ بصيـــرت••• 119
(201)
رؤيــت با چشــم و رؤيــت بــدون چشم••• 122
بصيـــرت انســـان بـــه نفــس خــود••• 125
چه زماني چشم بصيرت انسان باز مي‌شود؟••• 125
(202)
فهــرسـت مطـالـب
موضـوع صفحـه
وســايـل ايجـــاد بصيـــــرت••• 128
حجــاب بيـن انســان و خـــدا••• 129
انواع افعال‌پنهـان از حس انسان••• 131
رابطــه اراده بـا خـــارق‌العــاده••• 133
تلقيـن و حقيقـت احضــار ارواح••• 136
هم‌آهنگي اراده انسان با اراده خدا••• 139
ادراك مخصــــوص نبـــــوت••• 141
تفاوت ادراك‌هاي مخصوص با ادراكات عقلي و فكري••• 142
(203)
معصــوميت ـ نفي خطا در ادراك‌هــاي مخصــوص••• 145
شناخـت القـائـات و خـاطـرات ملكــي و شيطـاني••• 147
مجموعه تفسير الميزان با حمايت مؤسسه عترت فاطمي چاپ و منتشر شده است كه بدين وسيله از مديران و كاركنان مؤسسه ياد شده تشكر و قدرداني مي‌شود.
مؤسسه قرآني تفسير جوان

تقديم به

اِلي سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ
رَسُـولِ اللّـهِ وَ خاتَـمِ النَّبِيّينَ وَ اِلي مَوْلانا
وَ مَوْلَي الْمُوَحِّدينَ عَلِيٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلي بِضْعَةِ
الْمُصْطَفي وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلي سَيِّدَيْ
شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَي الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ
الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ‌وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّـــةِ‌اللّهِ فِي‌الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ
الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،
الْحُجَّةِ‌بْنِ‌الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالي فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ
الاَْوْلِياءِوَيامُذِلَ‌الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ‌الْمُتَّصِلُ‌بَيْنَ‌الاَْرْضِ‌وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا
وَ اَهْلَنَا الضُّـــرَّ في غَيْبَتِـــكَ وَ فِراقِـــكَ وَ جِئْنـا بِبِضاعَـةٍ
(6)
مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ
فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ
اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

متن تأئيديه حضرت آية‌اللّه محمد يزدي

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبري و رييس شورايعالي مديريت حوزه علميه
بِسْمِ اللّه‌ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
قرآن كريم اين بزرگ‌ترين هديه آسماني و عالي‌ترين چراغ هدايت كه خداوند عالم به وسيله آخرين پيامبرش براي بشريت فروفرستاده است؛ همواره انسان‌ها را دستگيري و راهنمايي نموده و مي‌نمايد. اين انسان‌ها هستند كه به هر مقدار بيشتر با اين نور و رحمت ارتباط برقرار كنند بيشتر بهره مي‌گيرند. ارتباط انسان‌ها با قرآن كريم با خواندن، انديشيدن،
(7)
فهميدن، شناختن اهداف آن شكل مي‌گيرد. تلاوت، تفكر، دريافت و عمل انسان‌ها به دستورالعمل‌هاي آن، سطوح مختلف دارد. كارهايي كه براي تسهيل و روان و آسان كردن اين ارتباط انجام مي‌گيرد هركدام به نوبه خود ارزشمند است. كارهاي گوناگوني كه دانشمند محترم جناب آقاي دكتر بيستوني براي نسل جوان در جهت اين خدمت بزرگ و امكان ارتباط بهتر نسل‌جوان با قرآن انجام‌داده‌اند؛ همگي قابل تقدير و تشكر و احترام است. به علاقه‌مندان بخصوص جوانان توصيه مي‌كنم كه از اين آثار بهره‌مند شوند.
توفيقات بيش از پيش ايشان را از خداوند متعال خواهانم.
محمد يزدي
رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبري 1/2/1388

متن تائيديه حضرت آية‌اللّه مرتضي مقتدايي

(8)
بِسْمِ اللّه‌ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
توفيق نصيب گرديد از مؤسسه قــرآني تفسير جوان بازديد داشته باشم و مواجه شدم با يك باغستان گسترده پرگل و متنوع كه به‌طور يقين از معجزات قرآن است كه اين ابتكارات و روش‌هاي نو و جالب را به ذهن يك نفر كه بايد مورد عنايت ويژه قرار گرفته باشد القاء نمايد تا بتواند در سطح گسترده كودكان و جوانان و نوجوانان و غيرهم را با قرآن‌مجيد مأنوس به‌طوري‌كه مفاهيم بلند و باارزش قرآن در وجود آنها نقش بسته و روش آنها را الهي و قرآني نمايد و آن برادر بزرگوار جناب آقاي دكتر محمد بيستوني است كه اين توفيق نصيب ايشان گرديده و ذخيره عظيم و باقيات الصالحات جاري براي آخرت ايشان هست. به اميد اين كه همه اقدامات با خلوص قرين و مورد توجه ويژه حضرت بقيت‌اللّه‌الاعظم ارواحنافداه باشد.
(9)
مرتضي مقتدايي
به تاريخ يوم شنبه پنجم ماه مبارك رمضان‌المبارك 1427
(10)

متن‌تأييديه حضرت آية‌اللّه‌سيدعلي‌اصغردستغيب نماينده محترم‌خبرگان‌رهبري‌دراستان‌فارس

بِسْمِ اللّه‌ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ» (89 / نحل)
تفسير الميزان گنجينه گرانبهائي است كه به مقتضاي اين كريمه قرآني حاوي جميع موضوعات و عناوين مطرح در زندگي انسان‌ها مي‌باشد. تنظيم موضوعي اين مجموعه نفيس اولاً موجب آن است كه هركس عنوان و موضوع مدّنظر خويش را به سادگي پيدا كند و ثانيا زمينه مناسبي در راستاي تحقيقات موضوعي براي پژوهشگران و انديشمندان جوان حوزه و دانشگاه خواهد بود.
اين توفيق نيز در ادامه برنامه‌هاي مؤسسه قرآني تفسير جوان در تنظيم و نشر آثار
(11)
قرآني مفسّرين بزرگ و نامي در طول تاريخ اسلام، نصيب برادر ارزشمندم جناب آقاي دكتر محمد بيستوني و گروهي از همكاران قرآن‌پژوه ايشان گرديده است. اميدوارم همچنــان از توفيقــات و تأييــدات الهي برخــوردار باشنـد.
سيدعلي اصغر دستغيب
28/9/86
(12)

مقدمه ناشر

براساس پژوهشي كه در مؤسسه قرآني تفسير جوان انجام شده، از صدر اسلام تاكنون حدود 000/10 نوع تفسير قرآن كريم منتشر گرديده است كه بيش از 90% آنها به دليل پرحجم بودن صفحات، عدم اعرابگذاري كامل آيات و روايات و كلمات عربي، نثر و نگارش تخصصي و پيچيده، قطع بزرگ كتاب و... صرفا براي «متخصصين و علاقمندان حرفه‌اي» كاربرد داشته و افراد عادي جامعه به ويژه «جوانان عزيز» آنچنان كه شــايستــه است نمي‌تـوانند از اين قبيل تفاسير به راحتي استفاده كنند.
مؤسسه قرآني تفسير جوان 15 سال براي ساده‌سازي و ارائه تفسير موضوعي و كاربردي در كنار تفسيرترتيبي تلاش‌هاي گسترده‌اي را آغاز نموده است كه چاپ و انتشار تفسير جوان (خلاصه 30 جلدي تفسير نمونه، قطع جيبي) و تفسير نوجوان (30 جلدي، قطع جيبي
(13)
كوچك) و بيش از يكصد تفسير موضوعي ديگر نظير باستان‌شناسي قرآن كريم، رنگ‌شناسي، شيطان‌شناسي، هنرهاي دستي، ملكه گمشده و شيطاني همراه، موسيقي، تفاسيـر گرافيكي و... بخشــي از خروجي‌هــاي منتشــر شده در هميــن راستــا مي‌باشــد.
كتابي كه ما و شما اكنون در محـضر نـوراني آن هستيـم حـاصـل تــلاش 30 ســاله «استادارجمند جناب آقاي‌سيدمهدي‌امين» مي‌باشد.ايشان تمامي مجلدات تفسيرالميزان را به دقــت مطــالعه كــرده و پس از فيش برداري، مطالب را «بدون هيچ گونه دخل و تصرف در متن تفسير» در هفتاد عنوان موضوعي تفكيك و براي نخستين بار «مجموعه 70 جلدي تفسير موضوعي الميزان» را تــدويــن نمــوده كــه هـم به صورت تك موضوعي و هم به شكل دوره‌اي براي جـوانـان عزيز قـابــل استفاده كاربردي‌است.
«تفسير الميزان» به گفته شهيد آية اللّه مطهري (ره) «بهترين تفسيري است كه در ميان
(14) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
شيعه و سني از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است». «الميزان» يكي از بزرگ‌ترين آثار علمي علامه طباطبائي (ره)، و از مهم‌ترين تفاسير جهان اسلام و به حق در نوع خود كم‌نظير و مايه مباهات و افتخار شيعه است. پس از تفسير تبيان شيخ طوسي (م 460 ه) و مجمع‌البيان شيخ طبرسي (م 548 ه) بزرگ‌ترين و جامع‌ترين تفسير شيعي و از نظر قوّت علمي و مطلوبيت روش تفسيري، بي‌نظير است. ويژگي مهم اين تفسير به‌كارگيري تفسير قرآن به قرآن و روش عقلــي و استــدلالي اســت. ايــن روش در كــار مفسّــر تنها در كنار هم‌گذاشتن آيات براي درك معناي واژه خلاصه نمي‌شود، بلكه موضوعات مشابه و مشتــرك در سوره‌هاي مختلف را كنار يكديگر قرار مي‌دهد، تحليل و مقايسه مي‌كند و براي درك پيام آيه به شيوه تدبّري و اجتهادي تـوسل مي‌جويد.
يكي از ابعاد چشمگير الميزان، جامعه‌گرايي تفسير است. بي‌گمان اين خصيصه از
مقدمه ناشر (15)
انديشه و گرايش‌هاي اجتماعي علامه طباطبائي (ره) برخاسته است و لذا به مباحثي چون حكومت، آزادي، عدالت اجتماعي، نظم اجتماعي، مشكلات امّت اسلامي، علل عقب ماندگي مسلمانان، حقوق زن و پاسخ به شبهات ماركسيسم و ده‌ها موضوع روز، روي آورده و به‌طورعميـق مورد بحث و بررسي قرارداده است.
شيوه مرحوم علاّمه به‌اين شرح است كه در آغاز، چندآيه از يك‌سوره را مي‌آورد و آيه، آيه، نكات لُغوي و بياني‌آن‌را شرح مي‌دهد و پس از آن، تحت عنوان بيان آيات كه شامل مباحث موضوعي است به تشريح آن مي‌پردازد.
ولــي متــأسفــانه قــدر و ارزش اين تفسير در ميان نسل جوان ناشناخته مانده است و بنده در جلسات فــراوانــي كه با دانشجـويان يا دانش‌آموزان داشته‌ام همواره نياز فراوان آنها را به اين تفسير دريــافتــه‌ام و به همين دليل نسبت به همكاري با جنــاب آقــاي
(16) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
سيدمهدي اميــن اقــدام نمــــــوده‌ام.
اميــدوارم ايـــن قبيــل تــلاش‌هــاي قــرآنــي مــا و شمــا بــراي روزي ذخيــره شــود كــه بــه جــز اعمــال و نيــات خـالصـانه، هيـچ چيـز ديگـري كـارسـاز نخواهد بود.
دكتر محمد بيستوني
رئيس مؤسسه قرآني تفسير جوان
تهران ـ تابستان 1388
مقدمه ناشر (17)

مقـدمـه مـؤلـف

اِنَّـــهُ لَقُـــــرْآنٌ كَـــريــمٌ
فـــي كِتــــابٍ مَكْنُـــــونٍ
لا يَمَسُّـــهُ اِلاَّ الْمُطَهَّـــروُنَ
اين قـرآنـي اســت كــريــم
در كتـــــابـــي مكنــــــون
كه جز دست پــاكــان و فهـم خاصان بدان نرسد!
(77 ـ 79/ واقعه)
اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يافرهنگ معارف قرآن است كه از «تفسير الميزان» انتخـاب و تلخيــص، و بر حسب موضوع طبقه‌بندي شده است.
(18)
در تقسيم‌بندي به عمل آمده از موضوعات قرآن كريم قريب 70 عنوان مستقل به دست آمد. هر يك از اين موضوعات اصلي، عنوان مستقلي براي تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعي تقسيم گرديد. هر فصل نيز به سرفصل‌هايي تقسيم شد. در اين سرفصل‌ها آيات و مفاهيم قرآني از متن تفسيـر الميــزان انتخــاب و پس از تلخيص، به روال منطقي، طبقه‌بندي و درج گرديد، به طوري كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت‌انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد. در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار عنوان يا سرفصل بالغ گرديد.
از لحــاظ زمــاني: كار انتخاب مطالب و فيش‌برداري و تلخيص و نگارش، از
مقدمه مؤلف (19)
اواخــر ســال 1357 شــروع و حــدود 30 ســال دوام داشتــه، و با توفيق الهي در ليالي مبــاركه قدر سال 1385پايان پذيرفتــه و آمــاده چــاپ و نشــر گـرديـده است.
هــدف از تهيه اين مجموعــه و نوع طبقه‌بندي مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآني، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسري بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايي دريافت كنند، و براي هر سؤال پاسخي مشخص و روشــن داشتـــه باشنــد.
سال‌هاي طولاني، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مي‌آموختيم اما وقتي در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين‌مان قرار مي‌گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعي كه شنيده بوديم بايد
(20) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
جواب مي‌داديم. زماني كه تفسير الميزان علامه طباطبايي، قدس‌اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايراني قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابي را كه لازم بود مي‌توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردي كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مي‌نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاي چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسي اين تفسير گرانمايه بود. لذا اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعي طبقه‌بندي و خلاصه شود و در قالب يك دائرة‌المعــارف در دستــرس همه دين‌دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه‌اي بـود كـه مـوجب تهيه اين مجلــدات گــرديد.
بديهي است اين مجلدات شامل تمامي جزئيات سوره‌ها و آيات الهي قرآن نمي‌شود، بلكه سعي شده مطالبي انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآني، علامه بزرگوار به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.
مقدمه مؤلف (21)
اصــول اين مطالب باتوضيح و تفصيل در «تفسير الميزان» موجود است كه خواننده مي‌تواند براي پي‌گيــري آن‌ها به خود الميــزان مراجعه نمايد. براي اين منظور مستنــد هر مطلب با ذكــر شماره مجلــد و شماره صفحــه مربوطــه و آيه مورد استنــاد در هر مطلب قيد گرديده است.
ذكراين‌نكته لازم‌است كه چون‌ترجمه‌تفسيرالميزان به‌صورت دومجموعه 20 جلدي و 40جلدي منتشرشده بهتراست درصورت نيازبه‌مراجعه به‌ترجمه الميزان، بر اساس ترتيب عددي آيات قرآن به سراغ جلد موردنظر خود، صرف‌نظراز تعداد مجلدات برويد.
و مقدر بود كه كار نشر چنين مجموعه آسماني در مؤسسه‌اي انجام گيرد كه با هــدف نشــر معــارف قــرآن شــريـف، به صورت تفسير، مختص نسل جوان،
(22) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
تأسيس شده باشد، و استاد مسلّم، جنــاب آقـاي دكتـر محمــد بيستوني، اصلاح و تنقيــح و نظــارت همــه‌جــانبـه بر اين مجمــوعه قـرآني شريف را به عهــده گيــرد.
مؤسسه قرآني تفسير جوان با ابتكار و سليقه نوين، و به منظور تسهيل در رساندن پيام آسماني قرآن مجيد به نسل جوان، مطالب قرآني را به صورت كتاب‌هايي در قطع جيبــي منتشــر مي‌كنــد. ايــن ابتكــار در نشــر هميــن مجلــدات نيــز به كار رفته، تــا مطــالعــه آن در هــر شــرايــط زمــانــي و مكــاني، براي جــوانان مشتاق فرهنگ الهي قرآن شريف، ساده و آسان گردد...
و ما همه بندگاني هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست، و آنچه انجــام شــده و مي‌شـود، همه از جانب اوست !
و صلوات خدا بر محمّد مصطفي صلي‌الله‌عليه‌و‌آله و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين
مقدمه مؤلف (23)
وظيفه الهي بودند، و بر علامه فقيد آية‌اللّه طباطبايي و اجداد او، و بر همه وظيفه‌داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد، كه مسلمان شايسته‌اي بودند و ما را نيز در مسيــر شنــاخت اسـلام واقعي پرورش دادنـد!
ليله قدر سال 1385
سيد مهدي حبيبي امين
(24) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

فصل اول: ادراكات

ادراكــات اعطـــا شــــده بـــه انســـان

«عَلَّــمَ الاِْنْســانَ مـــا لَـــمْ يَعْلَــــمْ»
و به انسان آنچه را نمي‌دانست آموخت. (5/علق)
خداوند متعال نوع انساني را كه آفريد قواي ادراكي در او به وديعت نهاد، چشم و گوش و حواس باطني برايش قرار داد، و او را يك نيروي فكري عطا كرد، كه بتواند به
(25)
واسطــه آن بــر حوادث موجود و گذشته و آينده اطــلاع پيــدا كنــد. و از ايـن نظر يــك نحو احـاطـه‌اي بـر حــوادث عـالـم خــواهـد داشـت.
در آيــه 5 در ســوره علــق مي‌فـــرمــايـد:
«و به انســان آنچــه را نمي‌دانست آمـوخت».
در ســــوره نحـــــل مــي‌فـــرمـــايــــد:
«و خدا شمــا را از شكـم‌هاي مادرانتان برون آورد، در حالي كه هيچ نمي‌دانستيد، و بـرايتــان گــــوش و چشــم‌ها و دل‌هــا قــرار داد... .» (78 / نحل)
در ســــوره بقـــــره مــي‌فـــرمـــايـــد :
«و بـــه آدم تمــــام اســــم‌هـــا را آمــوخــت... .» (31 / بقره)
(26) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
خداوند براي نوع انسان يك سنخ وجودي را اختيار فرمود كه قابل ارتباط با همه‌چيز است و از هر چيز مي‌تواند بهره‌ور شود، يا بااتصال مستقيم و يا به‌وسيله آلات و ادوات؛ چنان‌كه درحيله‌هاي صنعتي و روش‌هاي فكري‌اش مشاهده‌مي‌شود و فرمود:
«و آنچه در زمين هست همگي‌را براي شما آفريد... .» (65/حج)
و نيـــــز فــــرمـــــود:
«و آنچـــه در آسمــان‌هـا و زميــن اســت همگــي را از جــانب خــود بــراي شمــا مسخر فرمود... .» (13/جاثيه)
انسان در نتيجه نيروي فكري و رابطه تسخيري كه با همه موجودات دارد، موفق شده است يك دسته از علوم اعتباري را براي ورود در مرحله تصرف در اشياء و تأثير در مـوجـودات خـــارج از خـود تهيـه نمـــايـد تـا از آن‌هـا در حفـظ وجـود و بقــايش
ادراكات اعطاشده به انسان (27)
استفــــــاده نمــــايـــد. (1)
1- الميــزان، جلد 3، صفحه 162 .
(28) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

تقسيـم بنـدي ادراكــات

ادراكات و علوم بر دو دسته‌اند: قسمتي از آنها ادراكاتي است كه مستقيما از فعل و انفعال ماده خارجي با حواس و ادوات ادراكي به دست مي‌آيد. مانند مفهوم زمين، آسمان، آب و هوا و ساير تصورات، و همچنين اين‌گونه تصديقات مانند عدد چهار زوج است، آب جسم مايعي است، سيب يكي از ميوه‌جات است و امثال آنها و همچنين علمي كه از حضور و مشاهده خودمان (يعني همان معنايي كه از آن به «من» تعبير مي‌كنيم) و كليات عقلي ديگر به دست مي‌آيد. حاصل شدن اين ادراكات موجب پيدايش اراده و صــدور فعلــي از انســان نمي‌شــود و كــار آنها تنهــا نمــايش دادن خــارج است.
دسته ديگر ادراكاتي است كه برخلاف دسته اوّل، واسطه بين انسان و افعال
تقسيم بندي ادراكات (29)
ارادي‌اش قرار مي‌گيرد، و حكايت از خارج ندارد مانند اين كه: بعضي از كارها خوب است و بايد بجا آورده شود، پاره‌اي از اعمال بد است و بايد ترك شود. عدالت خوب است و ظلم و ستم بد است و امثال اين تصديقات، و همچنين مفهوم‌هاي رياست، مرئوسيت، آقــايي و بنــدگي و نظــاير آنهــا از تصــورات اعتبـــاري.
اين‌ها يك سلسله افكار و ادراكاتي است كه با افعال و اعمال انسان سر و كار دارد و هيچ فعلي بدون وساطت آنها از او سر نمي‌زند و اصولاً انسان بوسيله اينهاست كه كمالات را به خود جلب مي‌كند و مزاياي حياتي را به طرف خود مي‌كشد.
اين قسم از ادراكات برخلاف قسم اوّل از امور خارجي كه بيرون از ادراك موجود است حكايت نمي‌كند و اساسا از محيط عمل خارج نيست، و بواسطه تأثير عوامل بيروني و فعل و انفعال ماده خارجي با ادوات ادراكي حاصل نشده است، بلكــه مــا
(30) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
خــود از جــانــب احســاســات دروني كه به اقتضاي قواي فعاله و جهـازات عـامله بوجود آمـده، الهام گرفته و از پيش خود آنها را ساخته و تهيه كرده‌ايم.
مثــلاً قــوه تغــذي يــا تــوليــد مثل بواسطه فعاليتي كه براي انجام وظيفه خود و فـرار از چيـزهاي نامنـاسب انجــام مي‌دهــد مـوجـب پيدايش احساساتي مانند دوست داشتن، دشمن داشتن، رغبت كـردن، بـد آمـدن و غيـره مي‌گــردد و اين صور احساسي ما را وادار به تهيه ادراكاتي مانند خوبي و بدي، (بايد كرد، نبايد كرد يا لازم است، جايز است) و امثال آنها مي‌نمايد و اين علوم هميشه بين انسان و افعالش ميانجي مي‌شود. بنــابــراين، انســان ادراكــاتي دارد كـــه جـــز در دائــره عمل ارزشي نـدارد و آنها عبارت‌است از «علـوم عملــي». (1)
1- الميـزان، جلـد 3، صفحـه 162 .
تقسيم بندي ادراكات (31)

انـواع ادراكـات انســانـي در بيـان قرآن

1ـ ظَــــنّ

اين كلمه به معناي تصديق بيش از پنجاه درصد و نرسيده به صددرصد است. چون اگر به صددرصد برسد جزم و قطع مي‌شود.

2 ـ حُسْبان

اين كلمه هم به معناي ظنّ است با اين تفاوت كه گويا استعمال كلمه حسبان در مورد ظن استعمالي است استعاري ؛ مانند كلمه «شمردن» چون همه مي‌دانيم كه لفظ «حساب
(32) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
كردن» و لفظ «شمردن» معناي اصلي‌اش چيست ولي ما اين دو كلمه را در مورد احتمــال راجــح نيـز استعمال مي‌كنيم و مي‌گوييم: من فلاني را از شجاعان مي‌شمارم.
انواع ادراكات انساني در بيان قرآن (33)

3 ـ شعــــــــــور

كلمه «شعور» به معناي ادراك دقيق است. ادراك دقيق را از آنجا كه مانند مو باريك است شعور (از كلمه شَعر به معناي مو) خوانده‌اند. مورد استعمال اين كلمه محسوسات است نــه معقــولات. بــه هميــن جهــت حــواس ظــاهــري را مَشــاعــر مي‌گـوينـد.

4 ـ ذكـــــــــــر

كلمه «ذكر» به معناي پيش كشيدن صورت‌هايي است كه در خزينه ذهن انبار شده، و آن را بعد از آن كه از نظر و فكر غايب بوده حاضر سازيم و يا اگر حاضر بوده نگــذاريـم غـايـب شـود .
(34) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

5 ـ عرفان و معرفت

اين كلمه به‌معناي‌آن‌است‌كه انسان صورتي‌راكه در قوه مُدركه‌اش، مرتسّم(1) شده، با آنچه كه در خزينه ذهنش دفينه دارد تطبيق كند، و تشخيص دهد كه اين همان است يا غيــر آن، و بـديـن جهت اسـت كه گفته‌اند: معرفت عبارت است از ادراك بعد از علم قبلي.

6 ـ فهــــــــــم

كلمــه «فهـــم» به معنــاي آن اســت كــه ذهــن آدمي در برخورد با خارج به نــوعـي عكـس‌العمــل نشـــان داده، و صـــورت خـــارج را در خـــود نقـــش كنـــد.
1- مرتسمّم به معناي رسم گرديده شده است .
انواع ادراكات انساني در بيان قرآن (35)

7 ـ فقـــــــــــه

كلمــه «فقــه» بــه معنــاي آن اســت كــه فهــم يعنــي همــان صورت ذهني را بپــذيــرد، و در پــذيــرش و تصــديــق آن مستقــر شــــود.

8 ـ درايــت (درك)

اين كلمه به معناي فرو رفتن در اين نقش و دقت در آن براي درك خصوصيات و اســرار و مزاياي نهفته آن است. و به همين جهت اين كلمه در مقام بزرگداشت و تعظيم بــه كــار مي‌رود، مــانند آيه: «وَ ما اَدْريكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ» (2/قدر)، كه مي‌فهماند تشخيص خصــوصيــات و اســرار خفــايــاي ليلــة‌القدر امري عظيم است كه كسي
(36) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
قادر به درك آن نيست.

9 ـ يقيــــــــن

«يقيــن» عبــارت است از ايــن كــه همــان درك ذهنــي آنچنــان قــوت و شــدّت داشتـــــه بـــاشــــد كــــه ديگـــر قـــابـــل سستـــي و سپـــس زوال نبـــاشـــد .

10ـ فكر

كلمه «فكر» به معناي سير و مرور بر معلومات حاضر در ذهن است، تا شايد از مــرور در آن و يكبــار ديگـر در نظــر گـرفتن آن مجهولاتي براي انسان كشف شود .
انواع ادراكات انساني در بيان قرآن (37)

11ـ رأي

كلمه «رأي» به معناي تصديقي است كه از همان فكر و تجديدنظر در مطالب حاضر در ذهن پيدا مي‌شود. اين كلمه بيشتر در علوم عملي كه پيرامون (آنچه بايد كرد و آنچه نبايدكرد) بحث‌مي‌كنداستعمال‌مي‌شود،نه درعلوم‌نظري‌كه‌مربوط‌است به‌امور تكويني.
كلمات سه گانه «قول، بصيرت و اِفتاء» هم قريب به همين معنا را مي‌دهند، با اين تفاوت كه استعمال قول در تصديق حاصل از فكر، استعمال در معناي لغوي (گفتن) نيست بلكــه تقــريبــا شبيــه به استعمال مجازي و استعاري است. چــون قــول در هـر چيــز بعــــد از آن اســت كــه اعتقــاد بــــه آن چيـــز پيـــدا شــــده بــاشـــد.

12ـ زَعْـــــــــــم

(38) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
اين كلمه به معناي تصديق مطلب است، اما تصديق از اين حيث كه مطلب نامبرده صورتي است در ذهن، حال چه اين كه اين تصديق شصت درصد باشد و چه صددرصد (پس هــم در مـــورد ظـــنّ استعمــال مي‌شـــود و هــم در مــورد قطـــع و جــــزم).

13ـ علـــــــــــم

كلمــه «علــم» به معنــاي احتمــال صــددرصـــد است به طوري كه خلاف آن حتـــي يــك درصــد هــم احتمــال داده نمي‌شــود.

14ـ حفـــــــــــظ

كلمه «حفظ» به معناي ضبط كردن صورت آن چيزي است كه براي ما معلوم شده،
انواع ادراكات انساني در بيان قرآن (39)
بطوري كه هيچ دگرگوني و تغييري در آن پيدا نشود.

15ـ حكمـــــــــت

«حكمت» به معناي صورت علمي است. اما از اين جهت كه مطلبي است محكم و متقن.

16ـ خبــــــــــرت

اين‌كلمه به‌معناي آن‌است‌كه شخص خبره‌صورت علمي‌اي راكه درذهن‌دارد آنچنان بــدان احــاطــه داشتـه باشد كه بداند از مقدمات آن چه نتايجي بر آن مترتب مي‌شود.

17ـ شهـــادت

اين كلمه به معناي ديدن و رسيدن به عين يك چيز و يا يك صحنه است. حال يا با
(40) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
حس ظاهري مانند ديدن و شنيدن و بوئيدن و لمس محسوسات و يا با حس باطن مانند مشاهده و درك يقيني وجدانيات. مــاننــد درك اين كه مثلاً (من مي‌دانم و اراده و محبت و بغــض و نظــايــر آن را دارم) .

18ـ عقــــــل

(به مبحث عقل مراجعه شود) .

19ـ فتـــــوي

20ـ بصيـــرت(1)
1- الميـــــــــــــــــزان، ج 3، ص 164 .
انواع ادراكات انساني در بيان قرآن (41)

ادراك نخستين نيـازمندي انسـان

«يــا اَيُّهَـا النّـاسُ اَنْتُـمُ الْفُقَــراءُ اِلَــي اللّــهِ وَ اللّــهُ هُــوَ الْغَنِــيُّ الْحَميــدُ»
«هــان اي مـردم شما نيازمندان به خدائيد و خداوند تنها او غني و بي‌نياز است» (15 / فاطر)
اولين باري‌كه ما چشم بدين جهان مي‌گشائيم و از مناظر هستي مي‌بينيم آنچه را كه مي‌بينيم. نخست ادراك ما برخود ما واقع‌گشته و قبل‌از هرچيز خود را مي‌بينيم، و سپس نزديك‌ترين امور را به‌خودكه همان روابط ماباعالم‌خارج‌ومستدعيات‌قواي عامله ما در بقاءِ ماست درك مي‌كنيم، پس خود ما و قواي ما و اعمال متعلقه به آن اولين چيزي است
(42) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
كه درِ دل‌هاي ما را مي‌كوبد و به درك ما درمي‌آيد، لكن، خــود را نمي‌بينيم مگر مرتبط به غير، همچنين قوا و افعـال‌مان را .
پس مي‌توان گفت كه احتياج اولين چيزي است كه انسان آن را مشاهده مي‌كند، و آن را در ذات خود و در هر چيزي كه مرتبط به او و قواي و اعمال اوست و همچنين در سراسر جهان برون از خود مي‌بيند، و در همين اولين ادراك حكم مي‌كند به وجود ذاتي كه حوايج او را برمي‌آورد، و وجود هر چيز منتهي به او مي‌شود، و آن ذات خداي سبحــان اســت. آيـه شـريفـه فـوق ايـن ادراك و ايـن حكـم مــا را تصـديق مي‌كند. (1)

ادراكـات انسـان و شنـاخت خـــدا

1- الميــزان، ج 16، ص 261 .
ادراكات انسان و شناخت خدا (43)
«... قالَ لَــنْ تَرانــي وَ لكِــنِ انْظُــرْ اِلَـي الْجَبَــلِ...»
«...گفت مرا هرگز نخواهي ديد لكن...» (143/اعراف)
از امام صادق عليه‌السلام روايت شده كه فرمودند: «و هر كه گمان كند كه خدا را شناخته و وقتي از او بپرسند چطور شناختي او در جواب خدا را به حجاب و يا صورت و يا مثالي تشبيــه كنــد چنيــن كسي مشــرك است، زيــرا حجاب و مثال و صورت غيرخداست. خداي تعالي واحد است و توحيد او ضروري است. بنابراين، چگونه داراي توحيد است كســي كــه او را به غير شنـاخته است.
تنها راه شناختن خدا اين است كه او را با او از راه خود او بشناسد. هر كس او را
(44) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
بوسيله غير او بشناسد در حقيقت او را نشناخته، بلكه همان غير او را شناخته است. چــون ميان خــدا و خــلايــق واسطـه‌اي نيست كه او را بوسيله آن واسطه بشناسند» .
اين روايت معرفت خداي را براي هر موجودي كه داراي درك است هرچند دركش ناچيز باشد اثبات مي‌كند، و آن را به آدميان انحصار نمي‌دهد، چون ملاك اين معرفت و راه آن را فكر ندانسته تا در نتيجه مخصوص آدميان باشد و صريحا مي‌رساند انحصــار دادن معـرفت را به فكـر و استـدلال خود جهل به خدا و شرك خفي به اوست .
تعلق گرفتن معرفت انسان به چيزي همان چيز است، همچنان كه ادراك چيزي عبارت است از تعلق گرفتن معرفت ما به آن چيز. مثلاً شخصي كه از جلو ما عبور مي‌كند و ما او را در ذهن خود تصور مي‌كنيم، اين صورتي كه از آن شخص در ذهن ما مرتسم مي‌شود واسطه ميان ما و درك اوست، در عين اين كه به وجهي عين او نيست
ادراكات انسان و شناخت خدا (45)
بــوجــه ديگــر عيــن اوســت زيــرا اگــر عيــن او نبــاشــد لازمه‌اش اين است كه ما او را نــديــده و درك نكــرده بــاشيـم و در نتيجــه تمــامي علـوم ما جهل بوده باشد.
اين حرف در معرفت خدا جريان ندارد زيرا ميان ما و خداي تعالي چيزي واسطه نيست و در نتيجه ما آن طور كه آن شخص را درك مي‌كرديم و به وي معرفت به هم مي‌رسانديم نمي‌تــوانيــم به خــداونــد معــرفــت به هم بــرســانيــم، مگر اين كه او را با خود بشناسيم.
كسي كه ادعا مي‌كند خداي تعالي را بوسيله تفكرات و تصور و تصديق يا بوسيله آيات خارجي شناخته در حقيقت به شرك خفي مبتلا شده چون قائل بوجود واسطه‌اي بين خدا و خلق شده، بواسطه‌اي كه نه خداست و نه خلق خدا و معلوم است كه چنين چيــزي بــايـد مستقل از خدا باشد كه خدايي مانند خداي تعالي و شريك او خواهد بود.
(46) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
اگر خداي تعالي به ذات خود شناخته شد كه بهتر وگرنه به هيچ وسيله و واسطه ديگري شناخته نمي‌شود و چون خداوند به طور مسلم قابل شناختن است پس او شنــاختــه بــه ذات خــويش اســت، يعني معــروفيت او و ذات او يــك چيــز است و چون محال است كه شناخته نشود لذا ثبوت ذات او عين ثبوت شنـاخته شــدن اوســت.
در روايت بالا بعيد نيست مقصود امام صادق عليه‌السلام از كلمه حجاب همان واسطه‌هايي باشد كه فرض كرديم فاصله ميان خدا و عارف به او قرار گيرد. مراد به صورت، صورت ذهني باشد كه هميشه توأم با اوصاف محسوس از قبيل اشكال و مقادير است. و مراد به مثال، معاني عقلي غيرمحسوس باشد. به هر حال روايت علوم فكري را شامل است و روايــات در ايـن كـه علم فكري به خداي تعالي احاطه پيدا نمي‌كند بسيار زياد است. (1)
ادراكات انسان و شناخت خدا (47)

عـوامل اختـلال در ادراكـات انسـان

«يَسْــــأَلُــــونَـكَ عَــــنِ الْخَمْــرِ وَ الْمَيْسِــرِ قُــلْ فيهِمــا اِثْــمٌ كَبيــــرٌ...»
«دربــاره شــراب و قمــار از تــو سؤال مي‌كنند، بگو: در آن‌ها گناه و زيان بـزرگي است» (219 / بقره)
اصل معناي «خَمْر» پوشاندن و مستور كردن است و از آن جهت به اين نام ناميده شده كه عقل را مستور مي‌كند و نمي‌گذارد خير و شرّ و زشت و زيبا را تشخيص بدهد.
1- الميـزان، ج 16، ص 125 .
(48) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
«اِثْــم» آن حــالتــي اســت در عقــل يــا در مــوجـودي از مــوجــودات خــارجي كــه مــوجـــب عقــــب‌افتــــادگي انســـــان از رسيــدن بــه خيــــرات مي‌شـــود.
زيان‌هاي بهداشتي و آثار سوء شرابخوري در معده، روده‌ها، جگر، شش، سلسله اعصــاب، شــريــان‌ها، قلــب و حــواس انســان مانند قوه باصره و ذائقه مسلم است.
مضــرات اخــلاقي آن مــاننــد بــدخلقــي، بــد زبــاني، انــواع و اقســام جنــايــات و خون‌ريزي‌ها، افشاء اسرار، هتك حرمت‌ها، پشت پازدن به همه قوانين و نواميسي كه پايه سعادت و مايه خوشبختي زندگي است، و به خصوص بي‌عفتي نسبت به‌اعراض و اموال و نفوس روشن‌است .
شخص مست فاقد نيروي خرد و قوه تميز است و از اين رو مانع و زاجري از هيچ كار زشت و ناهنجاري ندارد. كمتر جنايتي است كه اين مايه پليد به طور مستقيم و يا غيـرمستقيـم در آن تأثير نداشته باشد.
عوامل اختلال در ادراكات انسان (49)
زيــان‌هــايــي نسبــت بــه قــوه عــاقلـــه و نيــروي دراكـــه دارد و تصرفـاتي در افكـار و انــديشـــه‌هــاي انســان مي‌نمــايــد و مجـــراي ادراك را چه در حال و چــه بعـــد از آن منحـــرف مي‌كنــــد.
ايـن از بــزرگ‌تــرين فســادهــا و آثــار شوم خمر است و همه مفاسد ديگر هم از همين‌جا سرچشمه‌مي‌گيرد.
آئين اسلام پايه احكام خود را بر نگهداري و تقويت عقل سليم قرار داده و از هر چيزي كه عمل آن را باطل مي‌سازد، مانند مي و قمار و تقلّب و دروغ و غيره اكيدا منع نموده است. از چيزهايي كه بيش از هر چيز با حكومت عقل سليم و فرمان‌روايي مطلق آن مخــالف اســت در بيــن كـارها، مي‌گساري و در بين گفتارها، دروغ‌گويي است. (1)
(50) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

ادراك و عـــواطـــف انســــان محــــل نفــــوذ شيطـــــان

«...ثُمَّ لاَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِـمْ وَ مِنْ خَلْفِهِـمْ وَ عَنْ اَيْمـانِهِمْ وَ عَـنْ شَمآئِلِهِمْ...»
«...آن‌گاه از جلو رويشان و از پشت سرشان و از راستشان و از چپشان به آنان مي‌تـازم و بيشتــرشــان را سپــاس‌گـزار نخــــواهــي يــافــت» (17 / اعراف)
عبارت‌فوق حكايت قول شيطان‌است.ازآن استفاده‌مي‌شودكه وي‌نخست در عواطف نفساني انسان يعني در بيم و اميد او، در آمال و آرزوهاي او، در شهوت و غضب او تصـرّف نموده و آن‌گاه در اراده و افكاري كه از اين عواطف برمي‌خيزد تصرف مي‌كند.
معني آيه «قالَ رَبِّ بِما اَغْوَيْتَني لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الاَْرْضِ...» (39 / حجر)، اين است كه
1- الميــــــــزان، ج 3، ص 279 .
ادراك و عواطف انسان محل نفوذ شيطان (51)
شيطان مي‌گويد: من امور باطل و زشتي‌ها و پليدي‌ها را از راه ميل و رغبتي كه عواطف بشري به آن دارد در نظر آنان زينت داده، و به همين وسيله گمراهشان مي‌كنم. مثلاً زنا را كه يكي از گناهان است از آن‌جايي كه مطابق ميل شهواني اوست در نظرش اين‌قدر زينت‌مي‌دهم، تابه‌تدريج‌از اهميّت محذور و زشتي‌آن كاسته‌وهم‌چنين‌مي‌كاهم تا يك‌باره تصديق به خوبي آن نموده و مرتكبش شود.
آيات ديگر نيز نشان مي‌دهد كه ميدان عمل تاخت و تاز شيطان همانا ادراك انساني و ابزار كار او عواطف و احساسات بشري است. و به شهادت آيه «...اَلْوَسْواسِ الْخَنّاسِ. اَلَّـذي يُوَسْوِسُ في صُدوُرِ النّاسِ» (4 و5 / ناس)، اوهام كــاذب و افكار باطل را شيطان در نفس انســان القــاء مي‌كند.
البتـــه ايــن القــائــات طــوري نيست كه انســان آن را احســاس كند و ميان آنها
(52) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
و افكـار خودش فرق بگذارد. (1)

ارتبـــاط ادراك انســان بـا زمـــان و سعـــادت

«فَريقا هَدَي وَ فَريقا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ...»
«گروهي را هدايت كرد و گروهي گمراهي بـرايشان راسـت شد...» (30/ اعراف)
سعادت و شقاوت وقتي در انسان محقق مي‌شود كه ادراك او فعليت پيدا كرده و مستقر شده باشد. و ادراك هم از آنجايي كه مجرد از ماده است قهرا مقيد به قيود ماده و
1- الميـــزان، ج 15، ص 52 .
ارتباط ادراك انسان با زمان و سعادت (53)
محكوم به احكام آن كه يكي از آنها زمان ـ مقدار حركت ـ است نيست، بنابراين گو اين كه ما به نظرمان چنين مي‌رسد كه سعادت بعد از حركت ماده به سوي فعليت موجود مي‌شــود، ولكــن حقيقت امــر اين است كه منشأ سعادت يعني ادراك از آنجايي كه مجرد است مقيــد بــه زمــان نيســت، پس سعــادتــي كه پس از حركت ماده پيدا مي‌شود عينـا قبـل از حركت نيــز وجــود داشته باشد.
نظير نسبت دادن ما امور حادث را به فعل خداي تعالي، كه اگر خداي را در اين نسبت مقيد به زمان كرده و مي‌گوييم: «خداوند زيد را در فلان روز آفريده» و يا مي‌گوييم: «در فلان تاريخ قوم نوح را هلاك كرد، و يا قوم يونس را نجات داد، و يا رسول‌اللّه صلي‌الله‌عليه‌و‌آله را مبعوث فرمود،» اين تقييد در حقيقت، تقييد از نظر ماست، چون ما در اين نسبتي كه مي‌دهيم نظرمان به خود حادثه است، و زمان و حركتي را كه منتهي به حدوث آن شده
(54) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
در نظر مي‌گيريم، وگرنه فعل خداي تعالي مقيد به زمان نيست. مجموع حوادث و همچنين زمان حدوث هر حادثه و ساير قيود و شرايطي را كه دارد او ايجاد كرده، و آنوقت چطور ممكن است عمل خود او مقيد و محدود زمان شود؟ پس اين كه مي‌گوييم امروز فلان مطلب را درك كردم و يا الساعه فلان چيز را فهميدم، در حقيقت، عمل سلول‌هاي دماغي و يا عصبي خود را كه اموري مادي هستند مقيد به زمان مي‌كنيم، وگــرنــه اصــل علــم و ادراك مجــرد است، و بــه روز و ســاعـت مقيــد نمي‌شــود.
پس از آنجايي كه سعادت و شقاوت انسان از راه تجرد علمي اوست كه مجرد و بيرون از زمان است مي‌توان آنها را پيش از امتداد زمان زندگي‌اش گرفت چنان‌كه بواسطه ارتبــاط آنهـا بــه اعمـال و حركات انسان مي‌توان متأخرتر از آنها گرفت. (1)
1- الميــزان، ج 15، ص 139 .
ارتباط ادراك انسان با زمان و سعادت (55)
(56) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

ادراك در موجودات

«وَ اَوْحــــــي رَبُّـــــــكَ اِلَـــــــــي النَّحْــــــــلِ...»
«پروردگارت به زنبور عسل الهام كرد كه...» (68/نحل)
الهام به معناي القاءِ معنا در فهم حيوان از طريق غريزه و هم از طريق وحي است. همچنان‌كه ورودمعنادرنفس‌انسان‌ازطريق‌رؤيا و همچنين‌از طريق‌وسوسه و يا اشاره، همه از وحي است. در كلام خداي تعالي هم در همه اين معاني استعمال شده است. يكجا در القاء در فهم حيوان از راه غريزه استعمال كرده و فرموده: «پروردگارت به زنبور عسل الهام كرد» و در القاء از باب رؤيا استعمال كرده و فرموده: «به مادر موسي الهام كرديم،» و در وسوسه استعمال كرده و فرموده: «شياطين به پيروان خود وسوسه
ادراك در موجودات (57)
مي‌كنند» و در القاء از باب اشاره استعمال كرده و فرموده: «به آنها اشارت كرد كه صبح و شام او را تسبيح گوييد». (چيزي كه هست ادب ديني چنين رسم كرده كه وحــي جــز بــه كــلامي كـه بــر انبيـــاء و رســل القــاء مي‌شــود اطـــلاق نگردد). معناي اين كه فرمود: «پروردگارت به زنبور عسل الهام كرد» اين است كه خداوند به زنبور عسل از راه غــريــزي كه در بنيــه او قــرار داده الهــام كــرده است. داســتان زنبــور عســل و نظــامي كه در حيــات اجتمـاعي خـود و سيـره‌اش و طبيعتـش دارد امري است عجيــــب و حيـــــرت‌آور.(1)
1- الميــــــــزان، ج 24، ص 180 .
(58) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

فصل دوّم: احساس‌ها و غريزه‌ها

احساس‌ها و غريزه‌ها

«...وَ اَوْجَـــــــسَ مِنْهُـــــــمْ خِيْفَـــــــةً...»
«...از ايشان احساس ترس كرد...» (70/ هود)
ايــن جملــه كنــايه بــه شمــار مي‌رود: گويي راه‌يابي و خطور ترس در جان آدمي صدايي به همراه دارد كــه بــا قلــب شنيــده مي‌شــود و مــراد ايــن است كه
(59)
(ابـراهيــم عليه‌السلام در دل خـــــود احســاس تــرس كـرد) .
خدا به ابراهيم احساس ترس مي‌دهد و اين با مقام نبوت كه ملازم با عصمت الهي و نگهداري پيغمبر از معصيت و رذايل اخلاقي است، منافات ندارد، زيرا مطلق خوف كه تأثر نفساني در برابر مشاهده چيزهاي ناپسند است و شخص را برمي‌انگيزد كه از آن چيز احتراز جويد و مبادرت به دفع آن كند از رذايل به شمار نمي‌رود و بلكه «رَذيله» آن تأثري است كه موجب از بين رفتن مقاومت نفس و ظهور ناتواني و جزع و فزع و غفلت از چاره‌انديشي براي از بين‌بردن پيش‌آمد ناگوار شود و اين صفت را «جُبن» مي‌نامند كه در مقــابــل، اگــر شخــص مطلقــا از مشــاهــده پيش آمــد ناپسند متــأثــر نشود اين صفــت را «تَهَــوُّر» مي‌نــامنــد و بـه هيــچ وجـــه فضيلت نيست.
زيرا خداوند اين حالات نفساني را كه در نهان آدميان پديد مي‌آيد و از جمله، تأثر و
(60) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
انفعال از مشاهده حوادث نامطلوب و بد و همچنين اشتياق و تمايل و محبت و جز آن كه از مشاهده چيزهاي مطلوب و خوب پديدار مي‌شود هيچكدام را عبث و باطل نيافريده، زيرا جلب خير و نفع و دفع شرّ و ضرر از جمله مسايلي است، كه انواع فراوان موجودات به آن سرشته شده‌اند و نظام عمومي چرخ هستي بر گرد آن مي‌چرخد.
و چون اين نوع كه انسان نام دارد در مسير ادامه زندگي خود با شعور و اراده راه مي‌سپارد پس كار جلب و دفع او نيز از شعور و اراده‌اش سرچشمه مي‌گيرد و اراده او نيز جز بر اثر تأثر نفساني تحقق نمي‌پذيرد و اين تأثر اگر جنبه دوستي داشته باشد «ميل» و «شهوت» ناميده مي‌شود و اگر جنبه دشمني و كراهت داشته باشد «ترس و لرز» و «خوف و وجل» نام دارد و چون احيانا اين حالات نفساني باطني آدمي را به افراط و تفريط مي‌كشد از اين رو بر انسان لازم و واجب است كه به نحوي شايسته به
احساس‌ها و غريزه‌ها (61)
دفع ضرر از خود قيام كند و اين فضيلت را «شجاعت» نامند و نيز بايد در مقام جلب منفعت آن‌گونه كه بايد به فعاليت پردازد و اين فضيلت را «عفت» گويند، و اين دوصفت حد اعتدال ما بين افراط و تفريطند.
ولي اگر آدمي داراي تأثر نباشد يعني در مقام دفع ضرر خود را به هلاكت صريح افكند «تَهَوُّر» و يا هيچگاه در مقام جلب خير و شهوت، خود را به طرف شي‌ء مطلوب نكشاند «خَمُول»(1) و يا اگر تأثّر شخصي به اندازه‌اي نيرومند باشد كه خود را فراموش كند و از تدبير و رأي واجب خويش غافل گردد و از هر شبحي كه به نظرش آيد به‌عنوان دفع ضرر به جزع درآيد «جُبْن» و يا در مقام شهوت هر چه دلش خواست و مطابق شهوتش‌بود هم‌چون چهارپايي‌كه روي علف مي‌افتد بر روي‌آن افتد «شَرَه»(1)، و همه اين‌ها در شمار رذايل است.
1- به معناي گمنامي است. فرهنگ معين
(62) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
خدا به انبياء خود ملكه عصمت ارزاني داشته و عصمت در دل پيغمبران، فضيلت شجاعت را تثبيت مي‌كند نه تهور را و شجاعت ضد خوف نيست زيرا خوف عبارت است از مطلق تأثر در قبال مشاهده چيزهاي ناپسند كه آدمي را براي دفع ضرر فرامي‌خواند. و بلكه شجاعت در مقابل جُبن است. جبن اين است كه تأثّر نفساني به جايي برسد كه رأي و تــدبيــر شخص را بــاطــل كنـــد و نــاتــوانــي و شكسـت درپي داشته باشد.
«لا تَخَــفْ اِنَّــكَ اَنْـتَ الاَْعْلي» نتــرس تـو مسلما ( پيـروز و ) بـرتـري (68 / طه) .(2)
1- به معناي حريص شدن است. فرهنگ معين
احساس‌ها و غريزه‌ها (63)

احساس آرامش و مباني فطري آن

«...اِنَّ ايَةَ مُلْكِهِ اَنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ ...»
«...نشانه پادشاهي وي ايــن است كه صندوق معــروف دوباره به شما برمي‌گردد تــا آرامشــي از پــروردگـارتـان بـــاشــد و...» (248 / بقره)
كلمه «سَكينَة» از ماده سكون است كه خلاف حركت است. اين كلمه در مورد سكون و آرامش قلبــي استعمــال مي‌شــود، معنــايش قرار گرفتن دل و نداشتن اضطراب
1- الميــــزان، ج 20، ص 193 .
(64) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
باطني در تصميــم و اراده اســت .
ممكن است از كلام خداي تعالي در آيات ديگر استفاده كرد كه مراد به سكينت، روحي است الهي، و چيزي است كه مستلزم آن روح الهي است. امري است از خداي‌تعالي كه باعث سكينت قلب و استقرار و آرامش نفس و محكمي دل مي‌شود. (معلوم است كه اين توجيه باعث نمي‌شود كه كلام از معناي ظاهري‌اش بيرون شود و كلمــه سكينــت كــه بـــه معنــاي سكـــون قلــب و عـــدم اضطــراب آن اســـت در روح الهـي استعمال شده باشد) .
همچنان كه حال انسان حكيم اين چنين است، (البته منظور ما از حكيم دارنده حكمت اخــلاقــي اســت،) كه هر كــاري مي‌كنــد با عزم مي‌كند. و خداي سبحان اين حالت را از خواص ايمــان كــامــل قـرار داده و آن را از مــواهــب بــزرگ خــوانــده اســـت .
احساس آرامش و مباني فطري آن (65)
آدمي به غريزه فطري خود كارهايي كه مي‌كند ناشي از تعقل قبلي مي‌كند، يعني قبل از انجــام هر كــاري در عقــل خــود مقدمات آن را مي‌چيند، و طوري مي‌چيند كه وقتي عمل را انجام دهد مشتمل بر مصالح باشد، و در سعادتش تأثير خوبي بگذارد، و سعادت اجتماعي‌اش را به قدر خودش تأمين كند، و آنگاه بعد از رديف كردن مقدمات در فكر و عقل، عمل را طــوري كه نقشــه‌اش را كشيــده انجــام مي‌دهــد، و در انجامش آنچــه بــايــد بكنـد و آنچــه نبــايــد بكنــد رعــايت مي‌نمايد.
اين عمل فكري وقتي بر طبق اسلوب فطرت آدمي صورت بگيرد، و با در نظر داشتن اين كه انسان نمي‌خواهد و نمي‌طلبد مگر چيزي را كه نفع حقيقي در سعادتش داشته باشد، قهرا اين عمل فكري بر طبق جرياني جاري مي‌شود كه منتهي به سكونت و آرامش خاطرش باشد و خلاصه قبل از هر عمل نقش آن را طوري مي‌چيند كه در هنگام انجـام عمل بــدون هيــچ اضطــراب و تزلزلي آن را انجـام دهد.
(66) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
اين وضــع انساني است داراي حكمت به معناي اخلاقي آن .(1)
1- الميزان، ج 4، ص 138 .
احساس آرامش و مباني فطري آن (67)
احساس خشيت و فرق آن با خوف
«وَ الَّذينَ يَصِلُونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِه اَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَــوْنَ رَبَّهُــمْ وَ يَخــافُونَ سُـــوءَ الْحِســـــابِ»
«و كســانــي كه آنچــه را خــدا به پيــوستــن آن فــرمــان داده پيــوسته دارند، و از خداي خويش بتــرسنــد، و از بــدي حســاب بيــم دارند» (21 / رعد).
فرق ميان «خشيت» و «خوف» اين است كه خشيت به معناي تأثر قلب از روي آوردن شـــــــرّ و يا نظيــــــر آن است.
خوف به معناي تأثر عملي انسان است، به اين كه از ترس، در مقام اقدام برآمده،
(68) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
وسايل گريز از شرّ و محذور را هم فراهم سازد، هرچند كه در دل متأثر نگشته، و دچار هــراس نشــده بـاشــد، و لذا مي‌بينيم خداي سبحان در توصيف انبياء عليهم‌السلام مي‌فرمايد:
«وَ لا يَخْشَوْنَ اَحَدا اِلاَّ اللّهَ» و نمي‌ترسند از احدي مگر خدا. (39 / احزاب). و ترس غير از خدا را از آنان نفي مي‌كند. و حال آن كه خوف را در بسياري از جاها براي آنان اثبات مي‌كند، از آن جمله مي‌فرمايد: « فَاَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسي» موسي در خود احسـاس تــــرس نمــود. (67 / طه)
راغب گفته است: خشيت خوفي است كه توأم با تعظيم و بيشتر اوقات از دانايي ناشي مي‌شود، و لذا خداي سبحان آن را به علما اختصاص داده و مي‌فرمايد: « اِنَّما
احساس خشيت و فرق آن با خوف (69)
يَخْشَــي اللّــهَ مِــنْ عِبــادِهِ الْعُلَمــاءُ : تنهــا بندگان عالم و آگاه از عظمت خــدا ، از او مي‌ترسند » (28/ فاطر) .(1)
1- الميـــــــزان، ج 22، ص 245 .
(70) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

مبتـــلايــان بـه اضطــراب درونـــي

انساني كه در زندگي‌اش فرو رفته در ماديات و تابع هوي و هوس خود باشد، چنين انساني همواره در مقدمه چيني‌هاي فكري خود دچار خبط مي‌شود. چون نافع واقعي و خيالي در دلش مختلط شده، و نمي‌تواند آن دو را از هم جدا كند. مسايل خيالي با آن زرق و برقي كه در خيالات هست در مسايل فكري و جدي او مداخله مي‌كند، و گاهي باعث انحراف او از سنن صواب مي‌شود، و گاهي ديگر باعث تردد و اضطرابش مي‌شود، به طوري كه نتواند در عزم خود تصميم بگيرد و به طور جدي اقدام نمايد، و در نتيجه شدايد و گرفتاري‌هايش را تحمل كند.
اما كسي كه داراي ايمان به خداي تعالي است. تكيه به پايگاهي دارد كه هيچ حادثه و
مبتلايان به اضطراب دروني (71)
گرفتاري تكانش نمي‌دهد و به ركني وابسته است كه انهدام نمي‌پذيرد و چنين كسي امور خود را بر پايه معارفي بنا نهاده كه شك و اضطراب قبول نمي‌كند، و در اعمالش با روحيه‌اي اقدام مي‌كند كه از تكليف الهي صددرصد صحيح منشأ گرفته و او هيچ سرنوشتي را به دست خود نمي‌داند تا از فوت آن بترسد و يا از فقدانش اندوهناك گردد و يا در تشخيص خير و شرّ دچار اضطراب شود .
ولــي غيــرمــؤمـن كــه بــراي خــود ولــي نمي‌شنــاســد كســي را كه عهده‌دار امــورش بــاشــد نــدارد، بلكــه خيــر و شــرّ خود را به دست خودش مي‌داند و خودش را هم كه گفتيم چه وضعي دارد، پس او در همــه عمــر در ميان ظلمت افكاري كــه از هــر ســو بر او هجوم مي‌آورد قرار دارد، افكاري از سوي هواهاي نفساني، افكــاري از نــاحيــه خيالهاي باطل و افكاري از ناحيه احساسات شوم. اين‌جاست كه
(72) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
معني آيــات زيــر را بــه درستــي درك مي‌كنيم:
«اَللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ امَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَي‌النُّورِ...» خدا سرپرست آنهايي است كه ايمان آورده‌اند و ايشان را از ظلمت‌ها به سوي نور بيرون مي‌آورد، كساني كه ســرپــرست آنها شيطان است همان شيطان آنها را از نور به سوي ظلمت بيرون مي‌كشد. (257 / بقره) (1)

حـــرص، يـك احســاس تكـوينـي

«اِنَّ الاِْنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا... »
«انســان به منظــور رسيــدنش به كمــال حــريص خلــق شــده، در برابر شر به
1- الميزان، ج 4، ص 139 .
حرص يك احساس تكويني (73)
جزع درمي‌آيد، و از رساندن خير به ديگران دريغ مي‌نمايد، مگــر نمازگزاراني، كــــه بــر ايــن كــار خــود مـــــداومـت دارنـــد، و...» (19 ـ 21 / معارج)
حرصي كه جبلي انسان است، حرص بر هر چيزي نيست، كه چه خير باشد و چه شرّ، چه نافع باشد و چه ضارّ نسبت به آن حرص بورزد، بلكه تنها حريص بر خير و نافع است، آن هم نه هر چيزي و نافعي بلكه خير و نافعي كه براي خودش و در رابطه با او خير، چون شرّ خلاف خير است و اضطراب هم خلاف حرص، و نيز لازمه اين حرص آن است كه وقتي به خيري رسيد خود را بر ديگران مقدم داشته، و از دادن آن به ديگران امتناع بورزد، مگر در جايي كه اگر كاسه‌اي مي‌دهد قدح بگيرد. پس جزع در هنگام برخورد با شرّ و منع از خير در هنگام رسيدن به آن از لوازم هلع و شدت حرص است.
(74) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
اين هلع كه انسان مجبور بر آن است ـ و خود از فروع حب ذات است ـ به خودي خود از رذايل اخلاقي نيست و تنها وسيله‌اي است كه انسان را دعوت مي‌كند به اين كه خود را به سعادت و كمال وجودش برساند. حرص وقتي بد مي‌شود كه انسان آن را بد كند و درست تــدبيــر نكنــد و در هــر جــا كــه پيــش آمــد مصــرف كند، چه سزاوار باشد و چه نباشد، چه حق باشد و چه غير حق.
هر انساني در همان آغاز تولدش، و در عهد كودكي و قبل از رشد و بلوغش مجهز به حرص شديد هست، و اين حرص شديد بر خير صفتي است كمالي كه اگر نبود به دنبال كمال و جلب خير و دفع شرّ از خود برنمي‌آمـد.
چــون بــه حــد بلــوغ و رشــد رسيــد به يــك جهــازي ديگــر مجهز مي‌شود، و آن عبارت است از عقل كه با آن حقايق امور را آن طور كه هست درك مي‌كنــد، اعتقــاد
حرص يك احساس تكويني (75)
حــق و عمــل خيــر را تشخيص مي‌دهــد، آنــوقــت كه حــرص شديد در ايام كودكي‌اش كه او را به هنگام برخورد با شرّ به جزع درمي‌آورد و در هنگــام رسيدن به خير از بذل خير جلوگيرش مي‌شد، مبدل به حرص ديگري مي‌شود، و آن حرص شديد به خيـر واقعي و فزع شديد از شرّ اخروي است.
و اما اگر انسان از آنچه عقلش درك مي‌كند و فطرتش به آن اعتراف مي‌نمايد روي بگرداند و حرصش بر خير دنيوي كنترل نداشته باشد، خداي تعالي نعمتش را مبدل به نقمت نموده، و آن صفت غريزي‌اش را كه بر آن غريزه خلقش كرده بود، و آن را وسيله سعادت دنيا و آخرتش قرار داده بود، از او مي‌گيرد، و مبدل مي‌كند به وسيله شقاوت و هــلاكتش، تــا او را بــه اعــراض از حــق و جمــع مــال دنيــا و گنجينــه كــردن آن وابـــدارد، و ايــن معنــا همــــان اســت كــه در آيــات متعـــرض آن شــده اســت.
(76) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
چون حرصي كه منسوب به خداست حرص بر خير واقعي است. و حرصي كه صرف جمع مال و غفلت از خدا مي‌شود منسوب به خود انسانهاست. اين خود انسان است كه حرص خدادادي را مثل ساير نعمت‌ها به سوء اختيار و كج سليقه‌گي خود به نقمت مبــدل مي‌سـازد. (1)
1- الميــزان، ج 39، ص 141 .
حرص يك احساس تكويني (77)

غريزه استخدام و بهره‌برداري در انسان

«كــانَ النّــاسُ اُمَّـةً واحِــدَةً فَبَعَــثَ اللّــهُ النَّبِيّيـنَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ...»
«مردم يك گروه بودند پس خدا پيغمبران را نويد و بيم دهنده برانگيخت و با ايشــان كتــاب به حــق فــرستــاد تا در ميان مردم‌درآنچه اختلاف كرده‌اند حكــم كنــد...» (213/بقره)
قسمتي از علوم و ادراكات انسان، آدمي را با ماده و استعمال آن مربوط مي‌سازد و از جمله اين انديشه‌ها و دانش‌ها اين است كه «بايد هر چه را ممكن است در راه كمال استخــدام كــرد،» و بــه عبــارت ديگــر «بــايــد از هــر چــه ممكــن است استفاده
(78) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
نمــود و بــه هــر وسيلــه‌اي امكــان داشتــــه بــاشـــد زنــدگــي را ادامــــه داد،» .
با اين فكر، انسان شروع مي‌كند به تصرف در ماده، و آلات و ادوات بي‌شماري مي‌ســازد كه با آنهــا تصرفاتش را توسعه داده و به مقاصد خودش در زندگي برسد.
روي همين اصل، انواع تصرفات را در نباتات مي‌كند و از آنها براي خوراك و پوشاك و مسكن و غيره استفاده مي‌نمايد.
همچنين انواع و اقسام جانوران را در راه منافع حياتي استخدام كرده و از گوشت و پوست و خون و پشم و كـرك و شاخ و همه چيزشان و همچنين از كارشان بهره مي‌برد.
بــه ايــن مقـــدار اكتفــا نكــرده افــراد نــوع خــود را نيــز استخـــدام مي‌كنـــد و بــه هــر قيمتي كه ممكن است از آنها كار مي‌كشد و در وجود و افعالشان به هراندازه‌اي كه ميسر شود تصرف مي‌كند.
غريزه استخدام و بهره‌برداي در انسان (79)
ولي چون هر فردي درصدد استفاده از فرد ديگر و كار كشيدن از ساير انسانهاست ناچار بايد يك سازش و همكاري بين افراد بشر برقرار شود تا در سايه آن همه از همه بهره‌مند گردند. اين همان قضاوتي است كه بشر درباره لزوم تمدن و وجود اجتماع تعاوني مي‌كند كه لازمه آن اين است كه اجتماع به نحوي تشكيل شود كه هر ذيحقي به حق خود برسد و روابط افراد با يكديگر عادلانه باشد و هر كس از ديگري به ميزاني بهــره‌منــد شــود كه آن ديگر نيز از او به همين مقــدار بهــره مي‌بــرد. اين قــانــون عدل اجتمــاعي است.
بنابراين، لزوم اجتماع مدني و عدالت اجتماعي امري است كه بشر در پذيرفتن آن ناچار است و اگر اين اضطرار و ناچاري نبود هرگز زيربار آن نمي‌رفت.
و معناي اين كه گفته مي‌شود: «انسان طبعا مدني است و به لزوم عدل اجتماعي
(80) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
قضـــاوت مي‌كنــد، هميــن است، زيــرا چنــان كه گفتيم اين قانون زائيده اصل استخــدام اســت كــه بشــر به طـور نـاچـاري بدان تن در داده است» .
چنانچه اين ناچاري برطرف شود يا هر موقع كه يك دسته نيرومند شوند كمتر رعــايــت زيــردستــان را مي‌كننــد و عمــلاً موضوع اجتماع تعاوني و عدالت عمومي در ميانشان رو بـــه ضعـــف مي‌گـــذارد. ما خــود مي‌بينيـــم كه ملت‌هاي ضعيف از دست ملّت‌هاي نيــرومنــد چــه مي‌كشنــد و چگــونه زيـــر لگـــدهــاي ظالمانه‌شان خُــرد شــده و جــانشــان به لـــب مي‌رسد.
اين معني از آيات قرآني استفاده مي‌شود:
ـ انســان ستــم پيشــه و نــادان بــــود، (72 / احزاب)
ـ محققــا انســان آزمنــد آفــريـده شده، (19 / معارج)
غريزه استخدام و بهره‌برداي در انسان (81)
ـ محققـــــا انســـــــان ستـــــم‌پيشــه نــــاسپــــاس اســـت، (34 / ابراهيم)
ـ به راستي انسان همين كه خود را بي‌نياز ديد سركشي مي‌كند.(6 و 7 / علق) (1)
1- الميزان،ج 3،ص 166 .
(82) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

فصل سوّم: سيستم فكري و نظام الهي تفكر انسان

تجهيز انسان به جهاز حس و فكر

«قُلْ هُوَ الَّذي اَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصارَ وَ الاَْفْئِدَةَ...»
«بگــو او همــان كســي است كه شمــا را هستــي داد و برايتان گوش و چشم و دل قرار داد ولـــي شكــر شمــا انـــدك اســت...» (23 / ملك)
منظور از اِنْشاء بشر صرف خلقت او نيست بلكه منظور خلقت بدون سابقه اوست،
(83)
يعني حتي در ماده هم سابقه نداشت و در ماده چيزي به نام انسان نبود. در آيه زير خلقت جسم و ماده بشر را سابقه‌دار مي‌داند و از پديدآوردن جسم او تعبير به خلقت مي‌كند ولي وقتي به خود مي‌رسد از ايجادش تعبير به انشاء نموده و مي‌فرمايد: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَاالاِْنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ...ثُمَّ اَنْشَأْناهُ‌خَلْقا اخَرَ...» (12 تا 14 / مؤمنون) ما انسان را از چكيده‌اي از گل آفريديم، سپس او را نطفه كرده و در جايي محفوظ قرار داديم، سپس نطفه را علقه خلق كـرديـم، و علقه(1) را مضغه(2) خلـق كرديم... و سپس او را موجودي ديگر انشانموديم... .»
كه از آن فهميده‌مي‌شود، انسان سميع و بصير و متفكّر شدن مضغه، بوسيله تركيب
1- به معناي خون بسته است .
2- به معناي گوشت جويده شده است .
(84) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
شدن نفس بشر با آن مضغه خلقتي ديگر است، و سنخيتي با خلقت انواع صورت‌هاي مادّي قبل، يعني صورت خاكي و گلي و نطفه‌اي و علقه‌اي و مضغه‌اي ندارد. اين‌ها همه اطواري است كه ماده انسان به خود گرفته، و امّا خود انسان داراي شعور در هيچ‌يك از اين اطــوار وجــود نداشته، و شبيــه هيــچ يك از آن‌ها نيسـت، و اين همان انشاء است.
پس اين كه فرمود: «شما را انشاء كرد» اشاره است به خلقت انسان و جمله بعدي اشاره شده است به مجهز شدن انسان به جهاز حس و فكر (پنج جهاز براي حس ـ لامسه و ذائقه و شامه و سامعه، و باصره ؛ و پنج جهاز براي حواس باطني كه همه ابزار فكــرنــد يعني ـ حس مشترك، خيال، واهمه، حافظه و متصرفه) و منظور از جعل، جعل اِنشــايي سَمْــع و بَصَــر و اَفئِــدَة است همچنـــان كه جعل نفس آدمي انشائي است.
منظور از كلمه «اَفئِدَه» كه جمع فوأد يعني قلب است، نفس متفكر آدمي است كه
تجهيز انسان به جهاز حس و فكر (85)
انسان با اين امتياز از ساير حيوانات ممتاز مي‌شود.
در اين كه در آخر آيه بشر را عتاب كرده به اين كه «چه كم است شكرگزاريتان»، دلالت دارد بر اين كه انشاء بشر و ايجاد او و مجهز كردنش به جهاز حس و فكر، از اعظم نعمت‌هاي الهــي است، كه با هيچ مقياسي نمي‌تـــوان عظمت آن را انـدازه‌گيري كرد. (1)
1- الميزان، ج 39، ص 40 .
(86) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

سيستم فكري و نظام الهي تفكر انسان

زنــدگي انســاني يك زنــدگي فكري است كه جز با «درك» كه «فكر» مي‌ناميم بپانمـي‌ايستــد .
از لوازم بناء زندگي بر فكر اين است كه فكر هر چه صحيح‌تر و تمام‌تر باشد زندگي بهتر و محكم‌تر خواهد بود. بنابراين، زندگي با ارزش ـ به هر سنت و آئيني كه پابند باشيم و در هر راه رفته شده و يا ابتدايي كه قدم برداريم ـ مربوط به فكر با ارزش بوده مبتني به آن است و به هر اندازه كه فكر مستقيم باشد زندگي هم ارزش و استقامت خــواهـد داشت.
خداوند در كتاب كريمش با راه‌هاي مختلف و روش‌هاي گوناگون همين مطلب را
سيستم فكري و نظام الهي تفكر انسان (87)
تذكر داده است:
ـ «آيـــا كســـي كه مــرده بــود و مــا زنــده‌اش كرده و بــرايش نــوري قــرار داديم كه با آن در ميــــان مـــردم راه بــــرود، ماننــد كســـي است كـــه مثلش در تــاريكـــي‌ها بـــوده و از آن بيــرون نمي‌شــود... .» (122 / انعـــام)
ـ «...آيا دانايان و نادانـان يكسان‌اند؟...» (9 / زمر)
ـ «...خداوند اهل ايمان از شما را و كساني‌كه دانايي داده شده‌اند درجاتي بالا مي‌برد.»(11 / مجادله)
ـ «...آن بندگان مراكه گفتار را گوش‌نموده و بهترش را پيروي كنند بشارت ده!» (17 و 18 / زمر)
دراين باره آيات زيادي است و احتياج به ذكر همه آن‌ها نيست. به هر حال دستور قــرآن و دعوتش به‌فكــر صحيح و راه علم شك ندارد.
(88) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
علاوه‌براين‌قرآن تذكرمي‌دهد راهي راكه راهنمايي‌مي‌كند يكي‌از راه‌هاي فكري است. خدا مي‌فرمايد: «همانا اين قرآن به آن‌چه كه صواب‌تر است هدايت مي‌كند... .» (9 / اسراء)
يعني به آئين يا ملت يا راهي كه صواب‌تر است. به هر حال آن يك «صراط» حياتي است كه صواب‌تر بودن آن مربوط به صواب‌تر بودن راه فكري آن است. و مي‌فرمايد: «همانا شما را از خداوند نور و كتاب روشني آمد كه خدا با آن پيروان رضايت خود را به راه‌هاي سلامتي راهنمايي مي‌فرمايد و از تاريكي‌ها به سوي نور بيرون مي‌آورد، و به سوي «صراط» مستقيم هدايت مي‌كند،» و «صراط مستقيم» راه روشني است كه اختلاف نــداشتــه و تخلــف هــم ندارد. يعنــي با حقي كه مطلوب ماست تناقض نداشته و بـــرخــي از اجـــزايش بــا بـــرخ ديگــــر نيــز تنــاقضي نــدارنــد. (1)
1- الميــــزان، ج 10، ص 84 .
سيستم فكري و نظام الهي تفكر انسان (89)

فكـر و ادراك، واسطـه بيـن انسـان و اعمـال او (علوم عملي انسان)

«عَلَّمَ الاِْنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ»
«ياد داد به انسان چيزهايي‌را كه قبلاً آگاهي نداشت» (5/علق)
هرگاه ذهن خود را كاملاً خالي كرده و به انسان، اين موجود زميني كه با نيروهاي فكر و اراده فعاليت مي‌كند، توجه نماييد و خود را چنان فرض كنيد كه براي نخستين بار او را ديــده و در احــوالش دقــت مي‌كنيــد خــواهيــد ديد كه بين يك انسان و بين
(90) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
كارهاي حيـــاتي‌اش بــه انـــدازه‌اي فكـــر و ادراك واسطـــه شــده كه كثــرت و وسعــت آنهــا عقـــل را بــه حيــرت و دهشــت مي‌انــــدازد.
عواملي كه در پيدايش اين علوم و تركيب شدن آنها با يكديگر و جدا شدن آنها از هم
مؤثر است عبارت است از حواس ظــاهــري (مانند ديدن و شنيدن و چشيدن و غيره) و حــواس بـاطني (مانند واهمه و حـــافظــه و تفكــر و غيــره) .
نيروي فكر در ادراكات ديگر تصرف كرده و آنها را تجزيه و تركيب مي‌نمايد و بعد از آن نيــــــز تصـــــرفـــات ديگــــــري انجـــام مي‌دهــد .
ايـــن مطلـــب واضـــح اســت و هــر كس آن را مي‌تــوانــد در خـــود و ديگران بيابد. تنها بايد او را متوجه نكاتش ساخت . (1)
1- الميزان، ج 3، ص 163 .
فكر و ادراك، واسطه بين انسان و اعمال او (91)

تطبيق اصول منطقي با نظـام تفكـر فطـري

قــرآن كــريــم عقــول را بــه استعمــال چيــزي كــه در فطــرت آن جــا دارد و بــه رفتن راهــي كــه بــه حسب طبــع خــود مي‌شنــاسد و الفت دارد دعوت مي‌كند.
آن همان ترتيب مطالب معلوم براي كشف مجهولات است. آنچه كه فطري عقول است اين است كه براي به دست آوردن معلومات واقعي مقدماتي حقيقي و يقيني ترتيب دهد ـ كه برهان منطقي همين است ـ و در چيزهايي كه به عمل ارتباط دارد چون سعادت و شقاوت و خير و شر و سود و زيان و چيزهايي كه بايد اختيار و عمل شود و آنها كه
(92) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
بايد ترك گردد كه همان امور اعتباري است، مقدماتي مشهور و يا مسلم ترتيب دهد ـ كه همان جدل منطقي است ـ و در موارد خير و شر احتمالي كه گماني به خوبي و بدي آن داشته يقيني نيست، براي ارشاد و راهنمايي به يك خير و شرّ گماني، مقدماتي ظني و گماني به كار برد و اين همان مـوعظـه و پنـد است ـ كه در منطق خطابه خوانده مي‌شود.
خــداونــد مي‌فــرمــايــد: «اُدْعُ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ‌اَحْسَنُ...» بخــوان بــه ســوي راه خــدايــت، با حكمــت و موعظه خوب و بــا آنــان به وجــه بهتــري جــــدل كــن. (125 / نحل)
ظــاهــرا منظـــور از حكمـــت بــرهـــان اســت. (1)
1- الميــــزان، ج 10، ص 103 .
تطبيق اصول منطقي با نظام تفكر فطري (93)

فطرت انساني: اساس نظام فكري و تشخيص انسان

در قرآن شريف فكر صحيح و صوابي را كه به آن اصرار دارد معين نفرموده است.
تنهــا بــه آنچــه كــه مــردم بــه حســب عقــل‌هــاي فطــري و ادراكات مرتكز در جـــان خــود مي‌فهمنــد حــوالــه داده اســت.
شما اگر كتاب الهي را تفحص كامل نموده و در آياتش دقت فرمائيد خواهيد ديد شايد بيش از سي‌صد آيه وجود دارد كه مردم را به تفكر و تذكر و تعقل دعوت نموده و به پيامبر صلي‌الله‌عليه‌و‌آله استدلالي را براي اثبات حقي و يا از بين بردن باطلي مي‌آموزد: مانند آيه «...بگــو اگــر خــدا بخواهد عيسي را هلاك كند چه كسي از خداوند مالك چيزي است... .»
(94) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
(17 / مائده) (يا استــدلال‌هــايي را از پيامبران و اولياء خود چون نوح و ابراهيم و موسي و لقمان و مــؤمــن آل‌فــرعــون و... نقــل مي‌كند، مانند: «پيغمبرانشان گفتند مگــر در خــدا، ايجـــادكننـده آسمــان‌هــا و زميــن، شكــي هســت؟...» (10 / ابراهيم)
«آن‌گاه كه لقمان به فرزندش موعظه مي‌كرد و مي‌گفت پسرم به خدا شرك مياور كه شـرك ستم بــزرگي است.» (13 / لقمان)
«مرد مؤمني از آل فرعون كه ايمان خود را مخفي مي‌داشت، گفت: آيا مردي را چون مي‌گــويــد خـــداي مــن «اللّه اســت مي‌كشيد؟ و همانا شما را از جانب خدايتان شواهد و دلايــل آورده است» (28 / غافر). و يــا از ساحـرهاي فرعون حكايت فرموده:
«گفتنــد ما تــرا اي فــرعــون بر دليـل‌هاي روشن كه به ما آمده و بر آن كس كه ما را آفريده اختيار نخواهيم كرد تو هر چه حكم مي‌كني بكن! تو تنها اين زندگي دنيايي را حكم
فطرت انساني:نظام فكري و تشخيص انسان (95)
نمــوده و مي‌گـذراني.» (72 / طه)
خداوند در قرآن خود و حتي در يك آيه نيز بندگان خود را امر نفرموده كه نفهميده به قرآن و يا به هر چيزي كه از جانب اوست ايمان آورند و يا راهي را كورانه به پيمايند. حتي قوانين و احكامي كه براي بندگان خود وضع كرده و عقل بشري به تفصيل ملاك‌هاي آنها را درك نمي‌كند و نيز به چيزهايي كه در مجراي احتياجات قرار دارد علت آورده است. مانند: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَـــذِكْــرُ اللّهِ اَكْبَرُ» همانا نماز از بد كاري و منكرات جلوگيري مي‌كند، و ياد خدا بزرگ‌تر است. (45 / عنكبوت)
«بـــر شمـــا نــوشتـــه شــده روزه، همــانطــور كــه بــر پيشينيــان شما نوشته شـد، اميــد آن كــه شمـا پرهيزكاري كنيـد» . (183 / بقره)
«خدا نمي‌خواهد بر شما حرجي قرار دهد ولي مي‌خواهد شما را پاك كند و نعمت خود بر
(96) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
شما تمام نمايد اميد آن كه سپاس گذاريد». (6 / مائده)
اين ادراك عقلي، يعني راه فكر صحيحي كه قرآن بدان حواله مي‌دهد و آنچه از حق و خير و نفعي كه امر مي‌كند، و باطل و شر و ضرري كه نهي مي‌كند همه را بر آن مبتني مي‌ســازد همــان است كه مــا به عنوان خلقت و فطرت مي‌شناسيم و تغيير و تبديل نداشته و حتي دو نفر در آن نزاع و اختلاف‌ندارند. (1)
1- الميــزان، ج 10، ص 85 .
فطرت انساني:نظام فكري و تشخيص انسان (97)

تنـاقـض بيـن آگـاهي فطــري و تمـايــلات

«...قالَ ما اَظُنُّ اَنْ تَبيدَ هذِه اَبَدا »
«گمان نمي‌كنم اين باغ تا ابد از بين‌برود» (35/كهف)
معنــاي جملـــه مــزبــور ايــن اســت كــه بقــاء ايــن بــاغ و دوام آن از چيــزهــايي اســت كــه نفــس بــدان اطمينــان دارد، و در آن هيــچ تــرديــدي نمي‌كنــد تــا به فكــر نـابـودي آن بيفتـد و احتمــالش را بــدهــد.
اين جريان نمودار حال آدمي است، مي‌فهماند كه به طور كلي دل آدمي به چيزهايي كه فاني مي‌شود تعلق نمي‌گيرد، و اگر تعلق نگيرد نه از آن جهت است كه تغيير و زوال
(98) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
مي‌پــذيــرد، بلكــه از ايــن جهــت اســت كــه در آن بــويــي از بقـا استشمام مي‌كند.
هر كسي به قدر فهمش نسبت به بقاء و زوال اشياء فكر مي‌كند. در هر چيزي هر قدر بقــا ببينــد بــه همــان مقــدار مجـذوب آن مي‌شـود و به فنا و زوال آن توجه نمي‌كند.
سبب همه اين‌ها آن فطرتي است كه خدا در نهاد او به وديعه گذاشته كه نسبت به زينت دنيا علاقه‌مند باشد تا او را از اين راه آزمايش كند. اگر آدمي به ياد خدا باشد البته دنيا و آنچه در آن است آن طور كه هست مي‌بيند ولي اگر از ياد پروردگارش اعراض كند به خودش و به زينت دنيوي دل بسته و به وضع حاضري كه مشاهده مي‌كند تعلق مي‌بنــدد و جــاذبــه‌اي كه در اين امور هست كار او را بدانجا منتهي مي‌كند كه نسبت بــه آنهــا جمـــود بــه خــرج داده و ديگـــر تــوجهـي به فنـا و زوال آنهــا نمي‌كنــد.
اين وضع مردم دنيا زده است كه همواره آراء متناقض از خود نشان مي‌دهند. بدين
تناقض بين آگاهي فطري و تمايلات (99)
معني كه كارهايي مي‌كنند كه هوي و هوسشان آن را تصديق مي‌كند و عقل و فطرتشان آن را تكــذيـب مي‌كنــــد. (1)

نقش تقـوي در بـازگشت انسان به نظام فطري و تفكر سالم

ممكن است گفته شود راه تفكر منطقي از هر كسي، كافر و مؤمن، فاسق و باتقوي، ساخته است، معناي آياتي كه خداوند علم پسنديده و تذكر صحيح را از غير اهل تقوي و پيروي شرع نفي نموده است چيست؟ چون آيه «...متذكر نمي‌شود جز آن كه به سوي خدا باز گردد،» (13 / غافر)يا آيه «...و آن كه از خدا پرهيزكاري كند خداوند برايش راه بيروني
1- الميزان، جلد 26، صفحه 171 .
(100) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
قرار مي‌دهــد» (2 / طلاق) و آيــه ؟«از آن كه به ذكر ما پشت كرده و جز زندگي دنيا اراده ندارد روبگردان اين منتهاي سير اينان از علم است همانا خداوند به آن كس كه از راهش گم گشته داناتر است و او به آنان كه هدايت يافتند داناتر است» (29 و 30 / نجم) و رواياتي هم كه مي‌رســاند علــم ســودمنــد تنهــا بــا عمل صـالـح به دست مي‌آيـد بسيـار است.
گرچه جاي انكار نيست كه در قرآن و روايات، تقوي در علم معتبر شمرده شده است ولي اين نه براي اين است كه در برابر تفكر منطقي كه فطري بوده و انسان ناچار آن را بكار مي‌برد براي تقوي و يا تقوايي كه با تذكر باشد راه مستقل و عليحده‌اي قرار داده شود. اگر چنين بود تمام استدلالهاي قرآن در برابر كفار كه پيروي حق نمي‌كنند و نمي‌فهمنــد تقـوي چيست بيهوده مي‌شد.
اعتبــار تقــوي بــراي اين است كه نفس انســان را كه داراي نيــروي ادراك است
تقوي‌دربازگشت‌انسان‌به‌نظام‌فطري‌وتفكرسالم (101)
به حال مستقيم فطـري خــود بـرگـرداند.
قــرآن مجيــد همـه اين بحــث را در آيــات زيــر خــلاصــه كــرده و مي‌فـرمايد:
«وَ اقْصِـدْ فـي مَشْيِــكَ» در راه خود مقتصد باش (19 / لقمان) . كه اقتصاد كنايه از ميانه‌روي در روش زندگي است و فرمود:
«اِنْ تَتَّقُــوا اللّــهَ يَجْعَــلْ لَكُمْ فُرْقانا» اگر از خدا پرهيزكاري كنيد خدا برايتان قوه تميــــــز قــــرار مـي‌دهـــد. (29 / انفال)
«وَتَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوي وَ اتَّقُونِ يا اوُلِي الاَْلْبابِ» توشه بگيريد و همانا بهترين توشه تقوي است و از من تقوي و پرهيزكاري كنيد اي فهميده‌ها»، (197 / بقره)يعني چون شما صــاحبــان مغــز و فكــريد و در كار مغز خود به تقوي احتياج داريد. (واللّه اعلم)
(102) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
«وَ نَفْسٍ وَ ماسَوّيها. فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْويها. قَدْاَفْلَحَ مَنْ‌زَكّيها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّها» سوگند به روان و آن كه روان را درست كرده و بدكاري و پرهيزكاريش را به دو الهام نموده، هر كه روان را تصفيه نمود رستگار است و هر كه آن را بيالود زيان كرده است. (7 ـ 10 / شمس)
در جاي ديگر تذكر داده است كه پيروي شهوات به گمراهي مي‌كشد و نيز تذكر داده است كه اسيران قواي غضبي از پيروي حق ممنوع بوده و به راه ضلالت رانده مي‌شوند و تذكر داده است كه اين در اثر غفلت خودشان از راه حق است. و تذكر داده است كه اين غفلت‌گران، از حقايق معارف انساني غافل مي‌باشند، و دل‌ها و چشم‌ها و گوش‌هايشان از درك آن‌چه كه انسان سعادتمند درك مي‌كند كنار است. اينان با اين حواس خود تنها همان چيزهايي را درك مي‌كنند كه حيوانات يا گمراه‌تر از آنان درك مي‌كنند، همان افكاري كه حيوانات چــرنــده و زيــان رســانــان و درنــده داشتـه و بدان ميل دارند.
تقوي‌دربازگشت‌انسان‌به‌نظام‌فطري‌وتفكرسالم (103)
از آن چه گذشت روشن شد كه قرآن كريم به خاطر استقامت فكر و صواب بودن علم و خالي بودنش از خيالات حيواني و القائات شيطاني است، كه تقوي را در تفكّر و تعقّل شـــرط دانستــه اســـت، ـ نــه ايــن كــه در مقــابــل تفكــر منطقــي، تقوي را هم چــون تـذكّـر راه مستقــل و عليحــده‌اي بــدانــد. (1)

تـأثيـر داوري فطـري انسان در تحول فكــري او

«قــالَ امَنْتُــمْ لَــهُ قَبْـلَ اَنْ اذَنَ لَكُمْ... .»
1- الميزان، ج 10، ص 104 .
(104) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
«فــرعــون بــه ســاحــران گفــت: چرا پيش از آن كــه اجــازه‌تــان دهــم به دو ايمـــان آورديـــد؟...» (71 / طـــه)
اين آيه شريفه حكايت مي‌كند وضع مردمي را كه تا يك ساعت قبل دل‌ها آكنده از هيبت و ابهت فرعون داشتند، و او را ربّ اعلي مي‌پنداشتند، و به او سوگند مي‌خوردند.
ولي بعد از يك ساعت كه حق برايشان روشن گشته، و ديدگانشان باز گرديد، و ناگهان آنچه از فرعون در دل داشتند، و آن عزت و سلطنت كه برايش قائل بودند، يكباره فراموش گشت. ايمان به خدا در عرض يكساعت آن‌چنان تحولي در دل‌ها به وجود آورد كه رذيله ترس، تملق، پيروي هوش و شيفتگي در برابر سراب زينت زندگي دنيا را به كلي نابود كرده، و در همين مدت كوتاه، عشق به حق و قدم نهادن در تحت ولايت خدا، و اعتزاز به عزت او را جايگزين آن رذايل نمود، ديگر جز آنچه خدا اراده كند اراده‌اي ندارند، و ديگر جز از خدا اميدي نداشته، و جز از او نمي‌ترسند.
تأثير داوري فطري انسان در تحول فكري او (105)
همه اين‌ها از محاوره‌اي كه ميان فرعون و ايشان رد و بدل شده، و از مقايسه كلام او و پاسخ ساحران به وي فهميده مي‌شود، يكسو فرعون است، كه در تاريكي غفلت از مقام پروردگار خود قرار داد و آن چنان مست و مغرور جهل خويش است كه خيال مي‌كند حق و حقيقت خاضع و پيرو باطل او مي‌شود، و توقع دارد كه نفوس مردم، با اين كه شعور و داوري جبلي آنهاست ـ بدون اجازه او چيزي را با شعور و دركش درك نكنـــد، و بــي‌اذن او دل‌هــا به هيــچ حقــي يقيــن پيــدا نكنــد، لذا با تعجب به ســاحران مي‌گويد: آيا بدون اجازه من به او ايمان آورديد؟
و يك سو ساحراني كه ايمان آوردند و به رسيدن به حق موفق گشتند، حق سراپاي وجودشان را احاطه نموده و پاك و خالصشان ساخته بود.
به شهود و عيان مي‌گويند :
(106) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
«به آن خدايي سوگند كه ما را آفريده، ترا بر آنچه از دلايل كه برخورده‌ايم معاوضه نمي‌كنيم و مقــدم نمي‌داريم». (72 / طه)
مقصودشان از كلمه «تو را»، جسد انساني و داراي روح فرعون نبوده، بلكه مقصود دنيـاي عـريض و طـويل و مال و منال آن بود كه فرعون بدان مي‌باليد. (1)

انــواع لــذايــذ طبيعــي و لـــذايـــذ فكـــري انســــان

«كَــــــذلِــــــكَ زَيَّنّــــــا لِكُــــــلِّ اُمَّــــــةٍ عَمَلَهُـــــــمْ»
«اين چنين براي هر امّتي‌عملشان‌را زينت‌داديم» (108/ انعام)
1- الميزان، ج 27، ص 278 .
انواع لذايذطبيعي و لذايذ فكري انسان (107)
لذايذ بر چند قسم است: يكي آن لذايذي است كه لذيذ بودن و زيبايي آن طبيعي شي‌ء لذيذ است مانند طعم‌هاي لذيذي كه در انواع غذاهاست و لذت نكاح و امثال آن. اينگونه لذايذ مستند به خلقت و منسوب به خداي سبحان است و خداوند آن را به منظور سوق دادن اشياء به سوي غايت و هدف تكويني آنها در آنها قرار داده، و اين كار كسي جز خداي تعالي نيست، و اوست كه هرچيزي را كه آفريده به سوي كمال وجودي‌اش راهنمايي كرد.
قسم ديگر، لذايذي است فكري كه هم زندگي دنيوي انسان را اصلاح مي‌كند و هم نسبت به آخرت او ضرري ندارد. اين قسم نيز مانند قسم اول منسوب به خداي سبحان است، چون التذاذ از اين لذات امري است فطري و ناشي مي‌شود از فطرت سالمي كه
(108) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
دربــاره‌اش فــرمــود: «...فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْهــا لا تَبْــديلَ لِخَلْـقِ اللّهِ...» (30 / روم)، يكي از مثال‌هاي روشن اين‌گونه لذات ايمان است كه به مقتضاي آيه «حَبَّبَ اِلَيْكُمُ الاْيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ» خداوند ايمان را محبوب شما گردانيد و در دل‌هاي شمــا زينتش داد، (7 / حجــرات)، حــلاوتش را خــدا در دل هــر كه بخــواهــد مي‌انـــدازد.
قسم سوم، لذاتي است فكري كه موافق با هوي و مايه بدبختي در دنيا و آخرت است، عبادت را تباه و زندگي طيب را فاسد مي‌سازد، لذاتي است كه فطرت ساده و سالم مخــالــف آن است، آري احكام فطرت و افكاري كه از فطــرت منبعــث مي‌شــود هيــچ‌وقــت با اصل فطرت مخالفت و ناسازگاري ندارد و چون خداي تعالي فطرت انسان را طوري تنظيــم كــرده كــه انســان را به ســوي سعــادتش ســوق دهــد، پس هر حكم و فكري كه مخالف با فطرت سالم باشد و سعادت آدمي را تأمين نكند از
انواع لذايذطبيعي و لذايذ فكري انسان (109)
خود فطرت تــرشــح نشــده، و به طــور مسلــم القايي است از القــائــات شيطــان و لغــزشي است روحــي و مستند به شيطان، مانند لــذات مــوهــومي كــه انســان از انــواع فســق و فجـور احساس مي‌كند، اين گونه لذات را خـداونــد بــه شيطـان نسبـــت داده اســـت. (1)
1- الميزان، ج 14، ص 169 .
(110) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

آرايش تكـوينـي لذايـذ فكري و اعمال

«كَـذلِـكَ زَيَّنّا لِكُلِّ اُمَّةٍ عَمَلَهُمْ»
«مــا بدين‌سـان بـراي هـــر امتــــي عملشــان را بيــاراستيـم» (108 / انعام)
«زينت» هر چيز زيبا و دوست‌داشتني است كه ضميمه چيز ديگر شده و به آن زيبايي مي‌بخشد و مرغوب و محبوب قرار مي‌دهد. طالب زينت به طمع رسيدن به آن حركت مي‌كند و در نتيجه از فوائد آن چيز هم منتفع مي‌شود، مانند لباس كه انسان آن را بــه جهــت زيبــايي‌اش مي‌پوشد و ضمنا بدنش نيز از سرما و گرما محفوظ مي‌ماند.
خداي تعالي اراده‌اش بر اين تعلق گرفته كه بشر تا مدت معيني در اين دنيا زندگي
آرايش تكويني لذايذ فكري و اعمال (111)
كرده، و با اعمال قواي فعاله خود اين زندگي متنوع و متحول را ادامه داده و با قواي خود در نفع و ضررهايي كه با حواس ظاهري خود درك مي‌كند تصرف نموده و چيزهايي را بخورد، و از آشاميدني‌هايي بياشامد، و با حركات مخصوصي عمل نكاح را انجام دهد، و چيزهايي را به صورت لباس درآورده و به تن كند، و آشيانه‌اي ساخته و در آن مسكن گزيند. خلاصه منافعي را جلب و مضاري را از خود دفع كند.
خداوند براي انسان در جميع اين تصرفات لذايذي قرار داده كه آنها را مي‌چشد و نتايجي قرار داده كه منتهي اليه همه آن نتايج، نتيجه سعادت واقعي و حقيقي زندگي است. گو اين كه بعضي‌ها غير آن را نيز سعادت حقيقي مي‌پندارند .
به هر حال انسان در هر عملي كه انجام مي‌دهد لذتي را در نظر مي‌گيرد كه يا لذت مادي و بدني است مانند لذت طعام و شراب و نكاح و امثال آن و يا لذت فكري است مانند
(112) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
لــذت دواء و لــذت تــرقــي و انس و مدح و فخر و نام نيك و انتقام و ثروت و امنيت و صدها نظاير آن.
اين لذايذ است كه عمل و متعلقات عمل انسان را در نظر انسان زينت مي‌دهد و خــداونــد هم به وسيلــه همين لذايذ آدمي را تسخير كرده، و اگر اين لذايذ نبود بشر درصدد انجام هيچ عملي برنمــي‌آمــد و در نتيجــه آن نتــايجــي كه خداوند از خلقت انسان در نظر داشته، و همچنين نتايج تكويني از قبيل بقاي شخص و دوام نسل حاصل نمي‌شد. اگر در خوردن و آشاميدن و زناشوئي لذتي نمي‌بود هيچ وقت انســان حــاضــر نمي‌شد براي رسيـــدن بــه آن ايــن همـــه رنــج و زحمــت بــدنــي و ناملايمات روحي را تحمل كند، و در نتيجه نظــام زنــدگــي مختــل مي‌شــد، و افــراد از بين رفته و نـوع بشـر منقرض مي‌گشت، حكمت تكــويــن و ايجــاد بدون شـك
آرايش تكويني لذايذ فكري و اعمال (113)
لغـــــو مي‌گــرديــد. (1)
1- الميزان، ج 14، ص 167 .
(114) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

فصل چهارم: تصورات و رؤياها

تعـريف تمثــل، و واقعيـت مــوجــود خــارجــي

«فَاَرْسَلْنا اِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرا سَوِيّا»
«پس ما روح خود نــزد او فـرستـاديم كه به صورت انساني تمام عيار بر او مجسم گشت» (17 / مريم)
«تَمَثُّل» عبــارت است از ظهــور چيــزي بــراي انســان بــه صورتي كه انسان با
(115)
آن الفــت دارد و بــا غــرضش از ظهــور مي‌ســازد، مانند ظهــور جبرئيل براي مريم به صــورت بشــري تمام عيار.
فرق است ميان اين كه حقيقتــي واقعــي به صــورتــي جلــوه كنــد كــه مألوف و معهــود مُدرِك بــاشــد و بــا ادوات ادراك او جــور درآيــد و ميان اين كه اصلاً در خارج حقيقتي وجود نداشته باشد و تنها و تنها صورتي ادراكي و ذهني داشته باشد كه اين دوّمي سفسطه است نه تمثـل.
روحــي كـه بــه ســوي مــريــم فــرستــاده شـده بود به صورت بشر ممثل شد.
معنــاي تمثل و تجسم روح به صورت بشر اين است كه در حواس بينايي مريم به ايــن صـورت محســوس شــود، وگــرنه در واقـع باز همــان روح است نه بشــر. (1)
1- الميــزان، ج 27، ص 61 .
(116) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

دخالت تصـورات و ادراكات در نحوه تمثل

در قــرآن كــريــم جــز در داستــان مــريـم در آيه فوق كلمه «تمثل» نيامده است.
در آيات بعدي كه در آن جبرئيل خود را براي مردم معرفي مي‌كند بهترين شاهد است بر اين كه وي در همان حال هم كه به صورت بشر مجسم شده بود باز فرشته بود نه اين كه بشر شده باشد، بلكه فرشته‌اي بود به صورت بشر، و مريم او را به صورت بشر ديد. در حاسه و ادراك مريم به آن صورت محسوس شد، نه اين كه واقعا هم به آن صورت درآمده باشد، بلكه در خارج از ادراك وي صورتي غيرصورت بشر داشت. نظير اين آيه در نزول ملائكه كرام به ابراهيم عليه‌السلام و بشارت دادن وي به ولادت اسحق، و
دخالت تصورات و ادراكات در نحوه تمثل (117)
نزولشان بر لوط عليه‌السلام و ظهورشان به صورت بشر است. در روايــات هــم از تمثـــل ابليــس و تمثــل مـــال و اولاد آدمــي در هنگــام مـــرگ و تمثــل اعمــال آدمــي در قبــر و در روز قيامت سخـــن رفته است.
از همين قبيل است تمثل‌هايي كه در خواب ديــده مي‌شــود مــاننــد تمثــل دشمن بــه صــورت ســگ و مــار و تمثل همسر به صورت كفش.
آنچه در حقيقت محسوس ماست صورتي از موجود خارجي است نه خود موجود خارجي آنچه حس مي‌كنيم در حس ما هست و اما محسوس يعني آن كه از ما و از حس مــا خــارج است هــر حكمــي كه به وسيله حس خود درباره آن مي‌كنيم ناشي از حس مــا نيست بلكـــه نــاشــي از فكــر مــا و نظــر مــاسـت. (1)
1- الميـــــزان، ج 27، ص 55 .
(118) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

رؤيــا و حـديـث نفس

«...وَ يُعَلِّمُـــكَ مِــنْ تَــأْويــلِ الاَْحــاديــــثِ...»
«...تعبير احاديث‌را تعليمت‌مي‌دهد...» (6/يوسف)
كلمه «اَحاديث» جمع حديث است، و بسيار مي‌شود از آن رؤيا را اراده مي‌كنند، چون در حقيقت رؤيا هم حديث نفس است، چه در عالم خواب امور به صورت‌هايي در برابر نفس انسان مجسم مي‌شود، همانطور كه در بيداري هر گوينده‌اي مطالب خود را براي
رؤيا و حديث نفس (119)
گــوش شنــونــده‌اش مجســم مي‌كنــد. پـس رؤيــا هـم مـاننـد بيـداري حديث است.
اين كه گفته شده خواب صادق حديث و گفتگوي ملائكه است، و رؤياي كاذب گفتگوي شيطان است صحيح نيست، زيرا بسيار رؤياها هست كه نه مستند به ملائكه است و نه به شيطان، مانند رؤياهايي كه از حالت مزاجي شخص بيننده ناشي مي‌شود.
مثل اين كه شخص دچار تب در خواب مي‌بيند كه حمام مي‌كند، يا در هواي گرم در خواب تشنه مي‌شود و خواب مي‌بيند كه در استخر آب‌تني مي‌كند و يا دچار سرماي شديد شده و خواب مي‌بيند كه برف يا تگرگ مي‌بارد .
منظور از حديث فرشته يا شيطان حديث به معناي تكلم نيست بلكه مراد اين است كه خواب قصه و يا حادثه‌اي از حوادث را به صورت مناسبي براي انسان مصور و مجسم مي‌سازد، همانطور كه در بيداري گوينده‌اي همان قصه يا حادثه را به صورت لفظ درآورده و شنونده از آن به اصل مراد پي مي‌برد.
(120) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
و نيز حديث ملك و شيطان نظير اين است كه درباره شخصي كه تصميم دارد كار بكند و يا آن را ترك كند مي‌گوييم: نفس او وي را حديث كرد كه فلان كار را بكند و يا ترك كند. معناي اين حرف اين است كه او تصور كردن يا نكردن آن عمل را نمود. مثل اين كه نفس او به او گفت كه بــر تــو لازم است اين كــار را بكنـي و يا جائز نيست بكني. معناي اين كه رؤيا از احاديث باشد اين است كه رؤيا براي نائم از قبيل تصور امور است، و عينا مانند تصوري است كه از اخبار و داستان‌ها در موقع شنيدن آن مي‌كند، پس رؤيا نيز حديث است. حالا يا از فرشته و يا از شيطان و يا از نفس خود انسان. اين است مقصود آنهايي كه مي‌گويند رؤيا حديث فرشته و يا شيطان است، ولكن حق مطلب ايـن است كه رؤيـا حديث خود نفـس است، به مباشرت و بدون واسطه ملك و يا شيطان.
رؤيا و حديث نفس (121)
مقصود از احاديثي كه خداوند تأويل آن را به يوسف عليه‌السلام تعليم داده بود اعم از احـــاديث رؤيــاست، و بلكــه مقصــود از آن مطلــق احاديث يعني مطلق حوادث و وقايعي است كه به تصور انسان درمي‌آيد، چه آن تصوراتي كه در خواب دارد و چه آنهــايي كه در بيـداري.
آري بين حوادث و ريشه‌هاي آنها كه از آن ريشه‌ها منشأ مي‌گيرند و همچنين غاياتي كه حوادث به آن غايات و نتيجه‌ها منتهي مي‌شوند اتصالي است كه نمي‌توان آن را انكار كرد، و يا ناديده گرفت. و با همين اتصال است كه بعضي با بعضي ديگر مرتبط مي‌شود، بنابراين ممكن است بنده‌اي به اذن خدا به اين روابط راه يافته باشد به طوري كــه از هــر حــادثــه‌اي حــوادث بعــدي و نتيجــه‌اي را كــه بــدان منتهــي مــي‌شـــود بخــوانــد. (1)
(122) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
1- الميــزان، ج 21، ص 130 .
رؤيا و حديث نفس (123)

تفــاوت مـرگ و خواب

«اَللّــهُ يَتَـوَفَّـي الاَْنْفُـسَ حيــنَ مَــوْتِهــا وَ الَّتــي لَــمْ تَمُــتْ في مَنــامِهــا»
«خــداست كه جــان‌ها را در دم مرگ مي‌گيرد و آنها هم كه نمرده‌اند در خواب مي‌گيــرد. پس هــر يــك از جــان‌هــا كه مــرگش رسيــده بــاشــد نگه مي‌دارد و آن ديگــر را بــه بــدنش برمـي‌گــردانــد تــا مـدتــي معيـــن...» (42 / زمر)
در آيه فوق مراد از «اَنْفُسْ»، ارواح است، ارواحي كه متعلق به بدن‌هاست، نه مجموع روح و بدن، چون مجموع روح و بدن كسي در هنگام مرگ گرفته نمي‌شود، تنها جان‌ها گرفته مي‌شود، يعني علاقه روح از بدن قطع مي‌گردد، و ديگر روح به كار تدبير بدن و
(124) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
دخـــل و تصـــرف در آن نمي‌پـــــردازد .
مراد به كلمه «موت‌ها» مرگ بدن‌هاست .
در آخر آيــه خــداي تعــالي هميــن ارواح و انفســي را كه در هنگام خواب نمـرده‌اند، تفصيــل مي‌دهــد، و آن را دو قسـم مي‌كند.
اوّل، آن ارواحي كه قضاي الهي بر مرگشان رانده شده، آن ارواح را كه در ابتداء خــواب گــرفتــه بــود نگــه مـي‌دارد و ديگــر به بــدن‌ها بــرنمـي‌گرداند.
دوّم، آن ارواحي كه چنين قضايي بر آنها رانده نشده، آنها را روانه به سوي بدن‌ها مي‌كند، تا آن كه براي مدتي معين كه منتهي‌اليه زندگي دنياست زنده بمانند.
و اين كه مدت معين را غايت روانه كردن ارواح قرار داده، خود دليل بر آن است كه مراد به روانه كردن جنس روانه كردن است. بدين‌معنا كه بعضي از انفس را يكبار
تفاوت مرگ و خواب (125)
ارسال مي‌كند، و بعضي را دو بار و بعضي را بيشتر و بيشتر تا برسد به آن مدت مقرر .
از ايــن جملــــه، دو نكتــه استفـــاده مي‌شــــود:
اوّل، اين كه نفس آدمي غير بدن اوست، براي اين كه در هنگام خواب از بدن جدا مي‌شود، و مستقل از بدن و جـداي از آن زندگي مي‌كند.
دوّم،اين‌كه مردن‌وخوابيدن‌هردو «توّفي»وقبض‌روح‌است. بله‌اين‌فرق‌بين‌آنها هست كه مرگ قبض روحي‌است كه ديگر برگشتي برايش نيست، ولي‌خواب قبض روحي است كــه ممكــن است روح دوبـــاره برگردد.
مـردم متفكـر از هميــن خــوابيــدن و مــردن متــوجــه مي‌شــونــد كــه مدبــر امر آنان خـداسـت و روزي همه آنــان به ســوي خــدا برمي‌گــردند و خداوند سبحان بــه حســاب اعمــالشــان مي‌رســـــد. (1)
(126) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

تلقي تـاريخي، اسلامي و علمي از رؤيـا

«...قــالَ يــاَبَـتِ هـذا تَـــأْويــلُ رُءْيــيَ مِـنْ قَبْـلُ قَـدْ جَعَلَهـا رَبّـي حَقّـا...»
«...گفت: پــدر جان، ايــن تعبيــر رؤيــاي پيشين من است كه پروردگارم آن را محقــق كرد» (100 / يوسف)
مردم از قديم‌الايام كه نمي‌توان ابتداي تاريخش را به دست آورد نسبت به امر رؤيا و خواب عنايت زيادي داشته‌اند. و در هر قوم و مردمي قوانين و موازين مختلفي براي تعبير خواب بوده كه با آن قوانين خواب‌ها را تعبير و رموز آن‌ها را كشف مي‌كرده‌اند و
1- الميـــزان، ج 34، ص 107 .
تلقي تاريخي، اسلامي و علمي از رؤيا (127)
مشكــلات اشــارات آن‌هــا را حــل مي‌نموده‌اند، و در انتظار خير و شر و يا نفع و ضــرري كــه فــالش را زده بـــودنـــد مـي‌نشستنـــد.
در قــرآن كــريــم نيــز بــه امــر خــواب اعتنــا شــده، آن‌جــا كه رؤياي ابراهيم دربــــاره فــــرزنـــدش را آورده و مـي‌فــرمــــايــد:
ـ «بعد از آن كه با پسرش به «منا» رسيــد گفــت: اي پســرك مــن، در خواب مي‌بينم كه دارم تو را ذبــح مي‌كنــم، ببيــن تا نظرت در اين‌باره چيست؟ گفت: اي پــدرم، به‌جــاي آر آن چــه كه مــأمــور شـدي...(102 / صـافات) و مـا، نـدايـش كـردم كه اي ابراهيم رؤياي خــــود را تصــديــق كــردي....»(104 و 105 / صافات)
و حكايت رؤياي يوسف عليه‌السلام را نقل كرده مي‌فرمايد:
ـ «زماني كه يوسف به پدرش گفت: اي پدرم در خواب ديدم يازده ستاره و شمس و
(128) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
قمــــر را كه دارنــد بــرايــم سجـــــده مي‌كننــد...». (4 / يوسف)
همچنين رؤياي دو رفيق زنداني يوسف عليه‌السلام را حكايت مي‌كند و رؤياي پادشاه مصر خواب‌هايي از رسول خدا صلي‌الله‌عليه‌و‌آله حكايت كرده كه مي‌فرمايد:
ـ «زماني كه خداوند ايشان را در عالم رؤيا به تو اندك نشان داد، كه اگر ايشان را بسيار جلوه مي‌داد هر آينه سست مي‌شديد و در اين كه به جنگ آنها اقدام بكنيد يا نه نزاع مي‌كرديد» (43 / انفال) و نيز فرموده: «هر آينه خداوند در عالم رؤيا به رسول خود به حق راست گفت: كه به زودي به مسجدالحرام وارد مي‌شويد انشاءاللّه در حالي كه ايمن باشيد، و سرهايتان تراشيده باشد، و تقصير كرده باشيد، و ترسي بر شما نباشد» (27 / فتح) و نيز فـرمـوده: «مـا خــوابــي را كــه به تو نشان داديم قرارش نداديم مگر فتنه و امتحان مردم» (60 / اسراء) .
لكن دانشمندان طبيعي اروپا رؤيا را يك واقعيت خارجي نمي‌دانند، و برايش ارزش
تلقي تاريخي، اسلامي و علمي از رؤيا (129)
علمي قائل نيستند كه درباره حقيقت و ارتباطش با حوادث خارجي بحث كنند، مگر عده‌اي از روانشناسان آنها كه به شأن آن اعتنا ورزيده و عليه دسته اوّل به پاره‌اي از رؤياهاي صحيح استدلال كرده‌اند كه از حوادث آينده و يا امور پنهاني به‌طور شگفت‌آور خبر داده، به طوري كه ممكن نيست حمل بر اتفاق و صرف تصادف نمود. و اين‌گونه منامات آنقدر زياد و از طرق معتبر نقل شده كه ديگر نمي‌توان درباره آنها تــرديـد كـرد. اين گروه از دانشمندان اينگونه خواب‌ها را در كتب خود نقل كرده‌اند. (1)

گــــــروه‌بنــــدي رؤيــــاهــــا

1 ـ رؤياهاي‌ناشي از تخيّلات‌نفساني

1- الميزان، ج 22، ص 137 .
(130) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
اين موضوع قابل انكار نيست كه رؤيا امري است ادراكي، كه قوه خيال در آن مؤثر و عامل است. اين قوه از قواي فعالي است كه دائما مشغول كار است. بسيار مي‌شود كه عمل خود را از جهت اخباري كه از ناحيه حس لامسه و يا سامعه و امثال آن وارد مي‌شود ادامه مي‌دهد، و بسيار هم مي‌شود كه صور بسيط و يا مركب از صورتها و يا معاني كه در خزينه خود دارد گرفته و آنها را تحليل مي‌كند، مانند تفصيلي كه در صورت انسان تام‌الخلقه هست، گرفته به يك اعضاء از قبيل سر و دست و پا و غير آن تحميل مي‌كند، و يا بسائط را گرفته و تركيب مي‌نمايد. مثلاً از اعضايي كه جداجدا در خزينه خود دارد انسـاني مي‌سازد.
گروه‌بندي رؤياها (131)
حال بسيار مي‌شود كه آنچه تركيب كرده با خارج مطابقت مي‌كند، و بسيار مي‌شود كــه مطــابقــت نمي‌كنــد، ماننــد اين كه انســاني بي‌ســر و پــا و يــا ده سر بسازد.
اسبــاب و عــوامــل خارجي‌اي كه محيط به بدن آدمي است از قبيل حرارت و برودت و امثال آن و همچنين عوامل داخلي‌اي كه مؤثر بر آن مي‌شود از قبيل مرض و ناملايمات و انحـرافـات مـزاج و امتـلاء معـده و خستگـي و غيــر آن همه در قــوه خيال و در نتيجــه در رؤيـاها تـأثيـر مي‌گذارد.
لذا مي‌بينيم كه (در بيداري و يا در خواب) حرارت و يا برودت شديد در او اثر كرده و در خواب آتشي شعله ور و يا برف و سرمايي شديد مشاهده مي‌كند. و كسي كه گرماي هوا در او اثر گذاشته و عرق او را جاري ساخته در خواب حمام گرم و يا بركه و خزينه و
(132) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
يا بارش باران را مي‌بيند، و نيز كسي كه مزاجش منحرف و يا دچار امتلاء معده شده خــوابهــاي پــريشــانــي مي‌بينــد كه سر و ته نداشته و چيـــزي از آن نمي‌فهمد. (1)

2 ـ تأثير خصوصيات فردي در رؤيا

اخلاق و سجاياي انساني تأثير شديدي در نوع تخيل آدمي دارد. كسي كه در نوع بيداري دچار عشق و محبت به شخصي شده و يا عملي را دوست مي‌دارد به طوري كه هيــچ‌گــاه از يــاد آن غافل نيست او در خواب هم همان شخص و همان چيز را مي‌بيند.
1- الميــــــــــــــــــــــزان، ج 22، ص 138 .
گروه‌بندي رؤياها (133)
و شخص ضعيــف‌النفس كــه در بيــداري همــواره دچــار تــرس و وحشت است، و اگر ناگهاني صدايي بشنود هزار خيــال كــرده و امــور هــولنــاك بي‌نهايتي در نظرش مجسم مي‌شود، او در خواب هم همين سنخ امور را مي‌بيند. همچنين خشم و عداوت و عجب و تكبّر و طمع و نظاير آن هركدام آدمي را به تخيل صورت‌هاي متسلسلي مناسب و ملايم خود وامي‌دارد، و كمتــر كســي اســت كه يكي از اين سجـايـاي اخلاقي بر طبيعتش غالب نباشد.
و به همين جهت است كه اغلب رؤياها از تخيلات نفساني است كه يكي از آن اسباب خــارجــي و يا داخلــي طبيعي و يا داخلــي اخلاقي، نفس را به تصور آنها واداشته است. در حقيقت نفس آدمي در اين رؤياها همان كيفيت تأثير و نحوه عمل آن اسباب را در خودش حكايت مي‌كند و بس، و آن رؤياها حقيقت ديگــري غيــر ايـن حكـايت ندارد.
(134) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
ايــن اسـت آن حقيقتي كه منكــريـن واقعيت رؤيــا را به انكــار واداشتــه، و غير آنچــه مــا گفتيــم دليــل ديگــري نــداشتــه، و بــه غيــر شمــردن عــوامــل نامبــرده كــه گفتيــم (در قــوه خيــال آدمــي اثــر مي‌گذارند،) مطلب علمــي ديگـــري نــدارنـــد.
ما هم آن را قبول و مسلم مي‌داريم. چيزي كه هست بايد گفت دليل نامبرده نمي‌تواند اثبــات كنــد كه به طــور كلــي هــر چــه رؤيا هست از اين قبيل است، و حقيقت و واقعيتي ندارد، بلــه اين معنــا را اثبات مي‌كند كه هر رؤيايي حقيقت نيست، و اين غير مدعاي ايشــان است. مــدعــاي ايشــان ايــن اســت كــه همــه خــواب‌ها خــالي از حقيقــــــت اســــت. (1)
1- الميزان، ج 22، ص 139 .
گروه‌بندي رؤياها (135)

3ـ رؤيـــاهـــاي واقعـــــــي

هيچ يك از ما نيست كه در زندگي خود خواب‌هايي نديده باشد كه به پاره‌اي امور خفيه و يا مشكلات علمي و يا حوادث آينده از خير و شر دلالتش نكرده باشد. از هر كه بپرسي يا خودش چنين رؤياها داشته، و يا از ديگران شنيده است. چنين امري را نمي‌تــوان حمــل بر اتفــاق كــرد و گفــت كــه هيــچ ارتبــاطـي ميــان آنها و تعبيــرشــان نيسـت، مخصوصا رؤياهاي صريحي كه اصلاً احتياج به تعبيــر نـدارد.
خواب‌هايي هست كه رؤياي صالحه و صادقه است و از حقايقي پرده برمي‌دارد كه هيچ راهي به انكار آن نيست، و نمي‌توانيم بگوييم هيچ‌گونه رابطه‌اي بين آنها و بين
(136) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
حــــــوادث خــارجــي و امــوري كــه كشــف و پيش‌بينــي شــده، وجــود نـــدارد.
به‌طور كلي هيچ يك از رؤياها خالي از حقيقت نيست. به اين معنا كه اين ادراكات گوناگوني كه در خواب عارض بر نفس آدمي مي‌شود و ما آنها را رؤيا مي‌ناميم ريشه‌ها و اسبابي دارند كه باعث پيدايش آنها در نفس و ظهورشان در خيال مي‌شود. وجود اين ادراكات حكايت از تجسم آن اصول و اسبابي مي‌كند كه اصول و اسباب آنهاست. بنابراين براي هر رؤيايي تعبيري هست. لكن بعضي از آنها عوامل طبيعي و بدني در حال خواب است. و تأويل بعضي ديگر عوامل اخلاقي است. بعضي ديگر سبب‌هاي متفرقه اتفاقي است مانند كسي كه در حال فكر در امري به خواب مي‌رود، و در خواب رؤيايي مناسب آن مي‌بيند.
در آنچه گفته شد هيچ حرفي و بحثي نيست، بحث و رد و قبولي كه هست درباره
گروه‌بندي رؤياها (137)
رؤيايي است كه نه اسباب خارجي طبيعي دارد و نه ريشه‌اش اسباب مزاجي و يا اتفاقي است، و نه مستند به اسباب داخلي و اخلاقي است و در عين حال با حوادث خارجي و حقايـق كوني ارتبـاط هم دارد. (1)

تحليل علمي رؤياهاي واقعـي

1 ـ رابطـه رؤيـا بـا وقوع حوادث از طريـق انتقـال

«...هذا تَأْويلُ رُءْييَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهارَبّيحَقّا...»
1- الميــــــــــــزان، ج 22، ص 140 .
(138) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
«...اين تعبيــر رؤيــاي پيشيــن مــن اســت كه پروردگــارم آن را محقــق كرد»
(100/يوسف)
رؤياهايي كه با حوادث خارجي و مخصوصا حوادثي كه سابقه قبلي ندارند ارتباط دارند از آنجايي كه يكي از دو طرف ارتباط امري است معدوم و نيامده، از قبيل به خواب ديدن اين كه پس از مدتي چنين و چنان مي‌شود، و عينا هم بشود مورد اشكال شده
است، كه معنا ندارد ميان امري وجودي (رؤيا) و امري عدمي (حادثه نيامده) ارتباط برقرار شود، و يا معقول نيست ميان رؤيا و امري كه به وسيله يكي از عوامل نامبرده در قبل، از حواس ظاهري و اخلاقيات و انحراف مزاج وارده بر نفس نشده، ارتباط برقرار گردد. مثلاً شخصي بدون هيچ سابقه‌اي در خواب ببيند كه فلان محل دفينه و گنجي نهفته است كه سكه‌هايش از جنس طلا و نقره است، و فلان خصوصيات راه هم دارد، و
تحليل علمي رؤياهاي واقعي (139)
شكل و قيافه ظرف آن هم چنين و چنان است، آنگاه از خواب برخاسته به آن نقطه برود و زمين را بكند، و گنج را به عين آن خصوصيات در آنجا پيدا كند، چون معنا ندارد ميان نفس آدمي و امري كه به تمام معني از حواس ظاهري و باطني انسان غايب بوده، ارتباط برقرار شود.
و به همين جهت در جواب اين اشكال گفته‌اند: اين ارتباط از اين راه برقرار مي‌شود كه نفس شخص نائِم نخست با سبب حادثه ارتباط پيدا مي‌كند، آن سببي كه فوق عالم طبيعت قرار دارد، و بعد از برقرار شدن ارتباط، ميان نفس و آن سبب، ارتباط ديگري بــرقــرار مي‌شــود، ميـــان آن و خـود حادثه.
توضيح اين كه عوالم سه‌گونه‌اند: يكي، عالم طبيعت، كه عبارت است از عالم دنيا كه ما در آن زندگي مي‌كنيم، و موجودات در آن صورت‌هايي هستند مادي، كه بر طبق نظام
(140) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
حـركت و سكون و تغيير و تبدل جريان مي‌يابد.
عالم دوّم، عالم مثال است كه مافوق اين عالم قرار دارد. به اين معنا كه وجودش مافوق وجود اين عالم است (نه اين كه فوق مكاني باشد) و در آن عالم نيز صور موجودات هست، اما بدون ماده، كه آنچه حادثه در اين عالم حادث مي‌شود از آن عالم نازل مي‌گــردد، و بــاز هــم بــه آن عــالــم عــود مي‌كنــد، و آن عــالــم نسبت به اين عالم و حوادث آن سمت عليّت و سببيت را دارد.
عالم سوم، عالم عقل است كه مافوق عالم مثال است، يعني وجودش مافوق آن است (نه جايش). در آن عالم نيز حقايق اين عالم و كلياتش وجود دارد، اما بدون ماده طبيعي، و بــدون صــورت مثــالي، كــه آن عــالـم نسبــت به عــالــم مثــال نيــز سمــت عليّت و سببيــت را دارد.
تحليل علمي رؤياهاي واقعي (141)
نفس آدمــي به خــاطــر تجــردّش، سنخيتــي، هم با عالم مثال دارد و هم با عالم عقل. وقتي انسان به خواب رفت و حواسش دست از كار كشيد، طبعا از امور طبيعي و خارجي منقطع شده و متوجه به عــالم مثال و عقل كه خود هم سنخ آنهــاســت مي‌شود، و در نتيجــه پــاره‌اي از حقـايــق آن عـوالـم را بــه مقـدار استعـداد و امكـان مشــاهـده مي‌نمــايــد. (1)
1- الميـــزان، ج 22، ص 141 .
(142) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

2 ـ درجات وضوح رؤيا

اگر نفس، كامل و متكمن از درك مجرّدات عقلي باشد، آن مجردات را درك نموده و اسباب كائنات را آن‌طور كه هست يعني به طور كليّت و نوريّت در پيش رويش حاضر مي‌سازد، و اگر آن مقدار كامل نبود كه به‌طور كليّت و نوريّت استحضار كند، به نحو حكايت خيالي و به صورت‌ها و اشكال جزئي و مادي كه با آنها مأنوس است حكايت مي‌كند، آنطور كه خود ما در بيداري مفهوم كلي سرعت را با تصور جسمي سريع‌الحركت حكايت مي‌كنيم، و مفهوم كلي عظمت را به كوه و مفهوم كلي رفعت و علو را به آسمان و اجرام آسماني، و شخص مكار را به روباه و حسود را به گرگ و شجاع را به شير، و همچنين غيــر ايــن‌ها را به صورت‌هايي كه با آن مأنوس هستيم تشبيه و حكايت و مجسم مي‌سـازيم.
تحليل علمي رؤياهاي واقعي (143)
اين صورتي است كه نفس متمكن از ادراك مجردات آنطور كه هست بوده باشد، و بتــوانــد به آن عالم ارتقاء يابد، وگرنه تنها از عالم طبيعت به عالم مثال ارتقاء يافته و چه بســا در آن عالــم حوادث اين عالم را به مشاهده علل و اسبابش مشاهده نمايد، بدون اين كه با تغيير و تبديـل تصـرفي در آن بكنـد.
و اين گونه مشاهدات نوعا براي نفوسي اتفاق مي‌افتد كه سليم و متخلق به صدق و صفــا بــاشنــد. ايــن آن رؤيــاهــايـي است كه در حكايت از حوادث صريح است. (1)

3 ـ مثال سازي و تعبير با قرينه يا ضد حادثه

1- الميزان، ج 22، ص 142 .
(144) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
چه بسا كه نفس آنچه را كه در آن عوالم مشاهده مي‌كند با مثال‌هايي كه بدان مأنوس است ممثل مي‌سازد. مثلاً ازدواج (آينده) را به صورت جامه در تن كردن حكايت مي‌كند، و افتخار را به صورت تاج، و علم را به صورت نور، و جهل را به صورت ظلمت، و بي‌نــامي و گــوشــه‌نشيني را به صــورت مـرگ مجسم مي‌سازد.
بسيار هم اتفاق مي‌افتد كه در آن عالم هر چه را مشاهده مي‌كنيم نفس ما منتقل به ضد آن مي‌شود، همچنان كه در بيداري هم با شنيدن اسم ثروت منتقل به فقر، و با تصوّر آتش به يخ و از تصور حيات منتقل به تصور مرگ مي‌شويم...
از جمله مثال‌هاي اين نوع رؤياها، اين خوابي است كه نقل شده مردي در خواب ديد به دستش مُهري است كه با آن دهان و عورت مردم را مهر مي‌كند. از ابن‌سيرين پرسيد،
تحليل علمي رؤياهاي واقعي (145)
در جــواب گفت: تو به زودي مؤذن مي‌شوي. و در ماه رمضان مردم با صداي تو امساك مي‌كنند.
از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه رؤياهاي حق به يك انقسام اوّلي، تقسيم مي‌شود به ـ رؤياهاي صريحي كه نفس نائم و صاحب رؤيا در آن هيچ‌گونه تصرفي و تمثيلــي نكــرده، و قهـــرا و بــدون هيچ زحمتــي با تــأويـل خود منطبــق مي‌شــود.
دوّم، رؤياهاي غيرصريحي كه نفس صاحب رؤيا از جهت حكايت، در آن تصرف كــرده اســـت، حـــال يــا به تمثيــل، و يــا بــه انتقــال از معنــاي رؤيــا به چيـــزي كه منــاسب آن و يا ضــد آن است.
اين قسم رؤيا آن قسمي است كه محتاج به تعبير است، تا متخصص آن را به اصلش كه در رؤيا مشاهده شده برگرداند. مثلاً تاجي را كه مي‌گويد در خواب ديده‌ام به افتخار،
(146) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
مــرگ را بــه حيــات، و حيــات را بــه فــرج بعــد از شدت، و ظلمت را به جهل، و حيـــرت را به بــدبختـي تعبير كند.
آنگاه قسم دوم، به يك تقسيم ديگري منقسم مي‌شود به دو نوع، يكي آن رؤيايي است كه نفس صاحب رؤيا فقط يكبار در آن تصرف مي‌كند، و از آنچه ديده به چيز ديگري مناسب و يا ضد آن منتقل گشته، و آن را حكايت مي‌كند، و يا فوقش از آن هم به چيــز ديگــري بــه طــوري كـه برگـردانـدن آن به اصل و ريشه‌اش دشوار نيست. (1)

4 ـ آشفتگي و بهم‌پيوستگي ـ توالي انتقالات و دشواري تعبير

1- الميزان، ج 22، ص 143 .
تحليل علمي رؤياهاي واقعي (147)
قســم دوّم، آن رؤيــايي اســت كــه نفس صاحبش به يك انتقال و دو انتقال اكتفا ننموده، مثلاً از آنچه ديده منتقل به ضدش شده، و از آن ضد به مثل آن ضد، و از مثل آن ضد به ضد آن مثل، و همچنيــن بدون اين كه به حدي توقف كرده باشد انتقال بعد از انتقــال و تصــرف بعـــد از تصــرف كـــرده، به طوري كه ديگر مشكل است كه تعبيــرگــو بتــوانــد رؤيــاي نــامبــرده را بـه اصلــش برگــرداند.
اين‌گونه رؤياها را اضغاث احلام مي‌نامند، كه تعبير ندارد، براي اين كه يا دشوار است، و يــا ممكــن نيســت تعبيــرش كــرد، از اين جا به خوبي روشن گرديد كه بــه‌طــــــور كلـــي رؤيـــاهـــا داراي ســه قســـم كلــي هستنـــد:
1 ـ رؤيــاهــاي صـريحـي كـه احتيــاجي بـه تعبيـــر نـدارد.
2 ـ رؤياهاي آشفته يااضغاث احلام،كه از جهت دشواري و ياتعذر، تعبير ندارد.
(148) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
x 3 ـ رؤيـاهـايـي كـه نفس صــــاحبش در آن بــه حكــايت و تمثيل تصرف كرده است. اين قسم از رؤياهاست كــه تعبيــر مي‌شود. (1)

رؤيــا از نظــر قـــرآن

در قـرآن مجيد مـؤيــد آنچه در بـالا گفته شد هست.
يكجـــا مي‌فــرمــايــد: «هُوَ الَّذي يَتَوَفّيكُمْ بِاللَّيْلِ» او كسي است كه شما را در شب مي‌گيــــــرد .(60 / انعــام)
1- الميــــــــزان، ج 22، ص 144 .
رؤيا از نظر قرآن (149)
در جــاي ديگــر مي‌فــرمــايد: «اَللّــهُ يَتَــوَفَّــي الاَْنْفُــسَ حيــنَ مَوْتِهــا وَ الَّتــي لَمْ تَمُــتْ فــي مَنـامِهـا فَيُمْسِــكُ الَّتــي قَضــي عَلَيْهَـا الْمَـوْتَ وَ يُـرْسِــلُ الاُْخْــــري»
خداست كه جان‌ها را در موقع مردنش مي‌گيرد، و همچنين آنهايي كه نمرده در خوابشان مي‌گيرد، پس آن كه مرگش فرارسيده نگه مي‌دارد، و آن ديگر را مي‌فــرستـد» . (42 / زمر)
ظاهر اين دو آيه اين است كه نفوس در موقع خواب از بدن‌ها گرفته مي‌شود، و ديگر ارتباطي با حواس ظاهري بدن ندارند، و به نوعي انتقال و رجوع و منتقل به عالم ربوبي مي‌شــوند كه بي‌شبـاهت به مرگ نيست.
خــداي تعــالــي در كــلام خـود بـه هر سه قسم رؤياي نامبرده اشاره كرده است:
ـ از قســم اوّل، رؤيــاي ابـــراهيـــم و رؤيــاي مــادر موسي و پاره‌اي از رؤياهاي رسول خـدا صلي‌الله‌عليه‌و‌آله را آورده است.
(150) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
ـ قســـم دوم را هـــم در جملـــه «اضغـــاث احــلام ـ خــواب‌هاي آشفتـــه» اشــاره كرده، كه چنين رؤياها هم هست.
ـ و از قســم ســوم، رؤيــاي يــوسف و رؤياهاي دو رفيق زندان او، و رؤياي پادشاه مصــر كــه هــر ســه را در ســوره يـوســف آمــده بــرشمـــرده اســت. (1)
1- الميــزان، ج 22، ص 144 .
رؤيا از نظر قرآن (151)

فصل پنجم: ادراك‌هاي مخصوص

ادراك‌هـاي مخصــوص ـ بصيــرت

يك حقيقت قرآني كه جاي انكار ندارد هست و آن اين كه با ورود انسان در گلستان ولايت الهي و قرب او به مقام قدس و كبرياي خدايي، برايش دري به ملكوت آسمان‌ها و زميــن بــاز مي‌شــود كــه مي‌تواند آيــات بزرگ الهي و انوار جبروتي خاموش نشدني خدايي را كــه بـر ديگران مخفي است از آن در مشاهده كند.
امــام صــادق عليه‌السلام فرمود: «اگر نه اين بود كه شيطان‌ها اطراف دل‌هاي بني‌آدم
(152)
گردش مي‌كننــد حتمــا ملكــوت آسمــان‌ها و زميـن را مي‌ديدند».
از پيامبر صلي‌الله‌عليه‌و‌آله روايت كرده‌اند فرمود: «اگر اين زيادي در صحبت شما و بي‌قيدي و اغتشــاش دل‌هــاي شمــا نبــود حتمــا آن چــه مــن مي‌بينم مي‌ديديد و آن چه من مي‌شنــــــوم مي‌شنيــديــد» .
خـداي تعـالي در سـوره عنكبـــوت مي‌فــرمــايــد:
« وَ الَّذينَ جاهَدوُا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا... .» كساني كه در راه ما مجاهده كرده‌اند حتما آنان را به راه‌هاي خود رهبري مي‌كنيم... . (69 / عنكبوت)
ظـــاهــر آيـــه ســوره حجـــر كــه يقيـــن را فـــرع عبـــادت دانسته بر همين مطلـب دلالـت دارد، مي‌فـرمايد:
«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّي يَأْتِيَكَ الْيَقينُ» خدايت را عبادت كن، تا ترا يقين بيايد .(99 /حجر)
ادراك‌هاي مخصوص ـ بصيرت (153)
در ســـوره انعـــام مي‌فــرمــايــد: «و ايــن چنيــن به ابــراهيم ملكوت آسمان‌ها و زمين را نشان مي‌دهيم و تا از يقين‌داران باشد» (75 / انعام). كه صفــت يقيــن را مربوط به مشــاهده ملكوت نمـوده است .
و در ســــوره تكـــاثــر فــرمــوده :
«كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ» بس كنيد! اگر به علمي يقيني (ادراك يقيني) مي‌دانستيد حتما جهنم را مي‌ديديد آنگاه به طور عين‌اليقين (ديدن يقين) آن را مي‌ديديد. (5 ـ 7 تكاثر)
و در ســــوره مطففيــن مي‌فرمـايـد:
«همــانــا نــامــه نيكــان در علييــن اسـت و تو چه مي‌دانــي كه علييــن چيســت؟ كتابي اســت نــوشتــه كــه مقــربيــن مشــاهــده‌اش مي‌كننــــد». (18 تا 21 / مطفّفين)
(154) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
اين معني با آنچه پيش از اين گذشت كه قرآن كريم راه تفكر فطري را كه بشر را بر آن آفريده و اساس زندگي انساني را بر آن قرار داده است تأييد و تصديق مي‌كند هيــچ‌گــونــه منــافــاتي نــدارد زيــرا اين راهي غير فكري، و موهبتي الهي است كه تنهــــا بــــه آن بنــدگــانــي كــه مي‌خــواهــد مي‌دهــد ـ و العــاقبــة للمتقيــن .(1)

رؤيت با چشم و رؤيت بدون چشم

«گفت: پروردگارا خودت را به من بنما كه ترا بنگرم، گفت: هرگز مرا نخواهي ديد
1- الميــزان، ج 10، ص 108 .
رؤيت با چشم و رؤيت بدون چشم (155)
ولي به اين كوه بنگر، اگر به جـاي خــويش بـرقـرار ماند شايد مرا تواني ديد...» .
اگر مسئله رؤيت و نظر انداختن را عرضه به فهم عوام و مردم متعارف كنيم بدون درنگ آن را حمل بر رؤيت و نظرانداختن به چشم مي‌كنند، و لكن اين حمل صحيح نيست، زيرا ما شك نداشته و نخواهيم داشت در اين كه رؤيت عبارت است از اين كه جهاز بينايي به كار بيفتد و از صورت جسم مبصر، صورتي به شكل آن و به رنگ آن برداشته و در ذهن انسان رسم كند، خلاصه اين كه عملي كه ما آن را ديدن مي‌خوانيم عملي است طبيعي و محتاج به ماده جسمي در مبصر و باصر هر دو، و حال آن كه به‌طور ضرورت و بداهت از روش تعليمي قرآن برمي‌آيد كه هيچ موجودي به هيچ وجهي از وجوه شباهت با خداي سبحان ندارد، پس از نظر قرآن كريم خداي سبحان
(156) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
جســم و جسمــاني نيسـت، و هيـچ مكـان و جهت و زماني او را در خود نمي‌گنجاند، و هيــچ صــورت و شكلي مانند و مشابه او ولــو بــه وجهــي از وجــوه يافت نمي‌شود .
معلوم است كسي كه وضعش اين چنين باشد ديدن به آن معنايي كه ما براي آن قائليم به وي متعلق نمي‌شود، و هيچ صورت ذهنيه‌اي منطبق با او نمي‌گردد، نه در دنيا و نه در آخرت.
تمنّاي اين كه خداوند در عين اين كه منزه از حركت و زمان و مكان و نواقص ماديّت است خود را به انسان نشان دهد و به چشم انسان قدرتي دهد كه بتواند او را ببيند به شوخي شبيه‌تر است، تا به يك پيشنهاد جدي، خلاصه كلام اين كه مگر ممكن است خداوند سببي از اسباب مادي را آنقدر تقويت كند كه با حفظ حقيقت و اثر خود، در يك امر خارج از ماده و آثار ماده و بيرون از حد و نهايت عمل نموده و اثر باقي بگذارد؟
رؤيت با چشم و رؤيت بدون چشم (157)
چشم ما سببي است از اسباب مادي كه سببيتش تنها در امور مادي است و محال است عمل آن متعلق به چيزي شـود كه هيچ اثري از ماديت و خـــواص مــاديــت را نــدارد.
بنابراين به‌طور مسلم اگر موسي عليه‌السلام در آيه مورد بحث تقاضاي ديدن خداي را كرده غرضش از ديدن غير اين ديدن بصري و معمولي بوده، قهرا جوابي هم كه خداي تعالي به وي داده نفي ديدني است غير اين ديدن، چه اين نحو ديدن امري نيست كه سؤال و جــواب بــردار باشــد و مـوسي تقاضا كند و خداوند دست رد به سينه‌اش بزند. (1)

بصيـــرت انســــان بـــه نفــس خـــود

1- الميــــزان، ج 16، ص 80 .
(158) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
«بَــلِ الاِْنْسـانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ»
«بلكـه انسان خود بر نيك و بـد خـويش به خـوبي آگاه است» (14 / قيامت)
«بصيرت» به معناي رؤيت قلبي و ادراك باطني است. معناي آيه اين است كه انسان صاحب بصيرت بر نفس خويش است و خود را بهتر از هر كس مي‌شناسد. و اگر با ذكر عذرها از خود دفاع مي‌كند، صرفا براي اين اسـت كــه عــذاب را از خــود برگرداند. (1)

چـه زمـاني چشـم بصيـرت انسان باز مي‌شود؟

1- الميزان، ج 39، ص 318 .
چه زماني چشم بصيرت انسان باز مي‌شود ؟ (159)
«لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِــنْ هــذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ »
«تو در دنيا از اينهايي كه فعلاً مشاهده مي‌كني و به معاينه مي‌بيني در غفلت بودي، هرچند كه در دنيا هم جلو چشمت بود، و هرگز از تو غايب نمي‌شد، لكن تعلــق و دلبستگــي تــو بــه اسبــاب، تــرا از درك آنها غافل ساخت و پرده و حائلي بين تو و اين حقــايق افكنــد. اينــك ما آن پــرده را از جلو درك و چشمت كنار زده‌ايم، و در نتيجه بصيرت و چشم دلت امــروز كه روز قيامت است، تيزبين و نافـذ شده، و مي‌بيني آنچــه را كه در دنيا نمي‌ديدي» (22 / ق)
از ايـن آيه دو نكته استفاده مي‌شود :
1 ـ اين كه روز قيامت را به روزي معرفي مي‌كند كه در آن روز پرده غفلت از جلو
(160) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
چشــم بصيــرت كنــار مــي‌رود و در نتيجــه حقيقــت امــر را مشـاهــده مي‌كنــــد.
2 ـ اين كه آنچه خدا براي فرداي قيامت انسان تهيه ديده، از همان روزي تهيه ديده كه انسان در دنيا بوده ولي چيزي كه هست از چشم بصيرت او پنهان بوده است، و مخصوصا از همه بيشتر اين حقيقت براي او پنهان بوده، كه روز قيامت روز كنار رفتن پــرده‌هـا، و مشــاهـده پشت پرده است .
بــراي ايــن كــه اوّلاً غفلــت وقتــي تصــور دارد كه در اين ميــان چيزي باشد، و ما از بودنش غافل باشيم، و از ســوي ديگــر تعبيــر به «غطــا ـ پــرده» كــرده و اين تعبيــر در جــايــي صحيــح اســت كه پشــت پــرده چيــزي باشد، و پرده آن را پوشانده باشد، و بين بيننده و آن حائل شده باشد. و از سوي سوم تعبير به حدّت و تيزبيني در جايي صحيح است و چشم تيزبين در جايي به درد مي‌خورد كه بخواهد يك
چه زماني چشم بصيرت انسان باز مي‌شود ؟ (161)
ديدني بسيار دقيقي را ببيند، وگرنه پاي موجود دقيقي در بين نباشد، احتياجي به چشم تيزبيـن پيــدا نمي‌شـود. (1)
1- الميــــــزان، ج 36، ص 239 .
(162) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

وســـايـــل ايجـــــاد بصيــــــرت

«تَبْصِرَةً وَ ذِكْري لِكُلِّ عَبْدٍ مُنيبٍ»
«تــا وسيلــه بينــايي و بيــداري بـراي هر بنــده تـوبـه‌كاري باشد» . (8 / ق)
بعــد از شــرح نظــام خلقت در آيــات قبل در اين آيـه مي‌فرمايد: «تا مــايـه بصيرت و تــــذكـــر هـر بنــــده‌اي بــاشــد كــه دائمــــا بــــه ســوي مــــا تـــوبــه مـي‌آورد».
مي‌فرمايد: اگر آسمان را بنا كرديم، و زمين را گسترده ساختيم، و اگر عجايبي از تدبير در آن جاري ساختيم، همه براي اين بود كه تبصره‌اي باشد، تا بصيرت انسان‌ها را به كار بيندازد، و ذكرايي باشد، تا تذكر آنان را كاري سازد. البته معلوم است تنها از
وسايل ايجاد بصيرت (163)
انسان‌ها بصيرت و تذكرآن افرادي به‌كارمي‌افتد،كه زياد به‌سوي خدا رجوع‌مي‌كنند. (1)

حجــــاب بيـــن انســــــان و خــــــــدا

«قالَ رَبِّ اَرِني اَنْظُرْ اِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني...»
«گفت پروردگارا خودت را به من بنمـــا كـــه تـرا بنگـرم، گفـــت: هـــرگـــز مـرا نخــواهي ديـد ولي...» (143 / اعراف)
از امام موسي بن جعفر عليه‌السلام روايت شده: «بين خدا و خلقش غير خود خلق حجابي
1- الميزان، ج 36، ص 224 .
(164) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
نيست، پس اگر از خلق خود محجوبي شده اين محجوبي‌اش مانند محجوب بودن ماديات به خاطر حايل شدن حايلي نيست. او از خلقش مستور است بدون ستري مستـــور، او بــزرگ و شــايستـــه بـــزرگــي اســت و معبــودي جــز او نيســت».
همين معنا از امام رضا عليه‌السلام هم روايت شده است.
روايت شريفه بالا، معرفت حقيقي به خدا و آن معرفتي را كه جهل و خطا و زوال و تغيير نمي‌پذيرد تفسير نموده و مي‌فرمايد: خداي تعالي از هيچ موجودي پوشيده و نهــان نيســت مگــر به وسيلــه خــود آن مــوجــود. (به خلاف ما كه اگر از كسي و يا چيــزي پنهــان شــويــم بوسيله ديــوار يــا چيــز ديگــري خــود را پنهان مي‌كنيم) .
پس در حقيقت حجاب و مانع از مشاهده خداي تعالي خود موجودات هستند. ساتريت و حجاب بودن موجودات به‌طور حقيقت نيست، حجابي است كه نمي‌بايست
حجاب بين انسان و خدا (165)
حجاب و مانع باشد. خداي سبحان بايستي براي مخلوق خود مشهود باشد، الاّ اين كه خودبيني مخلوقات ايشان را از مشاهده خداوند غافل ساخته و نمي‌گذارد متوجه شوند به اين كه خدا را دائما مشاهده مي‌كنند، آري علم به او هميشه و در هر حال هست، ولكن علــم به علــم است كه گـاهي و به خاطر سرگرمي به چيزهايي ديگر مفقود مي‌گردد. (1)
1- الميزان، ج 16، ص 122 .
(166) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

انــواع افعــال پنهـان از حس انسان

«...يُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ...»
«...سِحـــــــــر را بـــــه مـــــــردم يـــــاد مـــي‌دادنــــد...» (102 / بقـــره)
جاي هيچ ترديدي نيست كه برخلاف عادت جاري افعالي خارق‌العاده وجود دارد. بسيــاري از ايــن كــارهــا از كساني سرمي‌زند كه با تمرين، نيروي انجام آن را يــافتــه‌انــد. مثـلاً مي‌توانند زهــر كشنــده را بخــورنــد و يــا روي طناب راه بروند.
بسياري ديگر از آنها اعمالي است كه بر اسبابي طبيعي و پنهان از حس و درك مردم متكي است، و خلاصه صاحب عمل به اسبابي دست مي‌زند كه ديگران آن اسباب
حجاب بين انسان و خدا (167)
را نشناخته‌اند، مانند كسي كه نامه‌اي مي‌نويسد كه غير خودش كسي خطوط آن را
نمي‌بينــد (از قبيــل نوشتن با آب پياز) كه در برخورد با آتش خطوطش ظاهر مي‌شود.
بسياري ديگر از اين‌گونه كارها به وسيله سرعت حركت انجام مي‌پذيرد، سرعتي كــه بيننــده آن را تشخيــص نـدهـد، و چنيــن پنــدارد كــه عمل نامبرده بدون هيچ سببــي طبيعي ايــن‌طــور خــارق‌العــاده انجــام يــافتــه ؛ مــاننــد كار شعبــــــده‌بــازان.
همه اين‌ها افعالي هستند كه مستند به اسباب عادي مي‌باشند. چيزي كه هست ما سببيت آن اسباب را نشناخته‌ايم و بدين‌جهت پوشيده از حس ماست، و يا براي ما غير مقــــــــدور است. (1)
1- الميزان، ج2، ص 41.
(168) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

رابطه اراده با خـارق‌العـاده

افعال خارق‌العاده‌اي وجود دارد كه مستند به هيچ سببي از اسباب طبيعي و عادي نيست، مانند خبردادن از غيب و مخصوصا آنچه مربوط به آينده است. و نيز مانند ايجاد محبت و دشمني و گشودن گره‌ها و گره‌زدن گشوده‌ها، و به خواب كردن و يا بيمار كردن، و يا خواب‌بندي و احضار و حركت دادن اشياء با اراده و از اين قبيل كــارهــايي كــه مــرتــاض‌ها انجــام مي‌دهنــد، و بــه هيــچ وجه قابل انكار نيست.
اين‌گونه كارها هرچند سبب مادي و طبيعي ندارند ولكن اگر به طور كامل در طريقه انجام رياضت‌هايي كه قدرت بر اين خوارق را به آدمي مي‌دهد دقت و تأمل كنيم، و نيز
رابطه اراده با خارق‌العاده (169)
تجارب علني و اراده اين‌گونه افراد را در نظر بگيريم، براي ما معلوم مي‌شود ـ كه ايــن‌گــونـه كارها با همه اختلافي كه در نوع آنهاست مستند به قوت اراده، و شدت ايمـان به تــأثيــر اراده است.
چون اراده تابع علم و ايمان قلبي است، هرچه ايمان آدمي به تأثير اراده بيشتر شد، اراده هم مؤثرتر مي‌شود، گاهي اين ايمان و علم بدون هيچ قيد و شرطي پيدا مي‌شود، و گاهي در صورت وجود شرايطي مخصوص دست مي‌دهد، مثل ايمان به اين كه اگر فلان خط مخصوصي را با مدادي مخصوص و در مكاني مخصوص بنويسيم، باعث فلان نوع محبت و دشمني مي‌شود. و يا اگر آئينه‌اي را در برابر روي طفلي مخصوص قرار دهيم، روح فلاني احضار مي‌گردد، و يا اگر فلان افسون مخصوص را بخوانيم، آن روح حــاضــر مي‌شــود، و از اين قبيــل قيــد و شرط‌ها كه در حقيقت شرط پيدا شدن اراده فـاعـل است.
(170) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
پس وقتي علم به حد تمام و كمال رسيد و قطعي گرديد، به حواس ظاهر انسان حس درك و مشاهده آن امر قطعي را مي‌دهد، تو گــويــي چشــم آن را مي‌بينــد و گوش آن را مي‌شنـود.
شما خواننده عزيز مي‌تواني صحت اين گفتار را بيازمايي، و به نفس خود تلقين كني كه فلان چيز يا فلان شخص الان نزد من حاضر است و داري او را مشاهده مي‌كني. وقتي اين تلقين زياد شد، رفته‌رفته بدون شك مي‌پنداري كه او نزدت حاضر است، به‌طوري كه اصلاً باور نمي‌كني كه حاضر نباشد، و از اين بالاتر، اصلاً متوجه غير او نمي‌شوي، آن وقت كه او را به همان طور كه مي‌خواستي روبروي خودت مي‌بيني. و از همين باب تلقين است كه در تاريخ مي‌خوانيم برخي اطبا امراض را معالجه كرده‌اند، يعني به مريض قبولانده‌اند كه بيمار نيست.
رابطه اراده با خارق‌العاده (171)
اگــر قــوت اراده ايــن قـــدر اثــر داشتــه بــاشــد، و اگر اراده انسان قوي شد، ممكن است كه در غير انسان هم اثر بگذارد، بدين معنا كه اراده صاحب اراده در ديگران كــه هيـــچ اراده‌اي نــدارنــد اثـر بگــذارد.
اين تأثير به دو صورت انجام مي‌گيرد: يكي بدون قيد و شرط و يكي در صورت وجــــــود پــــاره‌اي شـــرايــط . (1)

تلقيـن و حقيقــت احضــار ارواح

1- مستنــد آيـه فــوق ، الميزان، ج2، ص 41.
(172) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
ـ بــا تــوجــه بــه دو مطلــب فــوق‌الــذكــر چنــد مطلــب روشــن مي‌گــــردد:
اول ـ اين كه ملاك در تأثير اراده خارق‌العاده، بودن علم قطعي براي آن كسي است كه خارق عادت انجام مي‌دهد. و اما اين كه اين علم با خارج هم مطابق باشد، لزومي ندارد. (به شهادت اين كه اگر خود شما مطلبي را در نفس خود تلقين كنيد، به همان جور كه تلقين كرده‌ايد آن را مي‌بينيد). و نيز به شهادت اين كه دارندگان تسخير كواكب، چون معتقد شدند كه ارواحي وابسته ستارگان است، و اگر ستاره‌اي تسخير شود، آن روح هــم كــه وابستــه به آن است مسخر مي‌گردد، لذا با همين اعتقاد باطل كارهايي خــارق‌العاده انجــام مي‌دهــد، با ايـن كه در خـارج چنيـن روحــي وجــــود نــدارد.
اي بسا كه آن ملائكه و شياطين هم كه دعانويسان و افسونگران نام‌هايي براي آنها
تلقين و حقيقت احضار ارواح (173)
استخراج مي‌كنند، و به طريقي مخصوص آن نام‌ها را مي‌خوانند، و نتيجه هم مي‌گيرند از همين قبيل باشد.
و همچنين آن‌چه را كه دارندگان احضار ارواح دارند، چون ايشان دليلي بر بينش از اين ندارند، كه روح فلان شخص در قوه خيال او، و يا بگو درمقابل حواس ظاهري آنان حاضر شده، و اما اين ادعا را نمي‌توانند بكنند كه به راستي و واقعا آن روح در خارج حضور يافته است، چون اگر اين طور بود، بايد همه حاضران در مجلس روح نامبرده را ببينند. چون همه حضار حس و درك طبيعي وي را دارند، پس اگر آنها نمي‌بينند و تنها تسخيركننده آن روح را مي‌بيند، معلوم مي‌شود روحي حاضر نشده، بلكه تلقين و ايمان آن آقا باعث شده كه چنين چيزي را در برابر خود احساس كند.
با اين بيان شبهه ديگري هم كه در مسئله احضار ارواح هست حل مي‌شود. البته اين
(174) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
اشكال در خصوص احضار ارواح كساني است كه بيدار و مشغول كار خويشند و هيچ اطــلاعي ندارند كه در فــلان محل روح آنها را احضار كرده‌اند.
روح وقتي احضار مي‌شود چنان نيست كه واقعا در خارج ماده تحقق يافته باشد، بلكه روح شخص مورد نظر در مشاعر احضار كننده حاضر شده و او آن را از راه تلقين پيش روي خود احساس مي‌كند، و سخناني از او مي‌شنود، نه اين كه واقعا و در خارج مــاننــد ســايــر مـوجـودات مــادي و طبيعــي حاضر شود .
دوّم ـ اين كه دارنده چنين اراده مؤثر، اي بسا در اراده خود بر نيروي نفس و ثبات شخصيت خود اعتماد كند، مانند غالب مرتاضان، و بنابراين اراده آنان قهرا محدود و اثر آن مفيد خواهد بود، هم براي صاحب اراده، و هم در خارج. (1)
1- الميزان، ج2، ص 43.
تلقين و حقيقت احضار ارواح (175)

هــم‌آهنگـــي اراده انســـــان بــــا اراده خــــدا

چه بسا مي‌شود كه افراد صاحب اراده قوي و مؤثر، مانند انبياء و اولياء كه داراي مقام عبوديت براي خدا هستند، و نيز مانند مؤمنين كه داراي يقين به خدا هستند، در اراده خود اعتماد بر پروردگار خود كنند. اين چنين صاحبان اراده هيچ‌چيزي را اراده نمي‌كنند، مگر براي پروردگارشان، و نيز به مدد او، و اين قسم اراده، اراده‌اي است طاهر، كه نفس صاحبش نه به هيچ‌وجه استقلالي از خود دارد، و نه به هيچ رنگي از رنگ‌هاي تمايلات نفساني متلون مي‌شود، و نه جز به حق بر چيز ديگري اعتماد مي‌كند،
(176) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
پــس چنيــن اراده‌اي در حقيقــت اراده ربّــاني اســت، كه (مــاننــد اراده خود خدا) محــدود و مقيــد بــه چيــــزي نيســت.
اين نوع اراده انبياء و اولياء و صاحبان يقين، از نظر مورد، دو قسم است: يكي اين كه موردش مورد تحدي باشد و بخواهد مثلاً نبوت خود را اثبات كند، كه در اين صورت آن عمل خارق‌العاده‌اي كه به اين منظور مي‌آورد، «معجزه» است، و قسم دومش كه مورد تحـــدي نيســت، «كــرامــت» اســت. و اگر دنبــال دعـايي باشد «استجابت» دعاست.
قسم اوّل كه در مطالب قبل بحث شد اگر از باب خبرگيري و يا طلب ياري از جن و يا ارواح و امثال آن باشد، نامش را «كهانت»(1) مي‌گذارند و اگر با دعا و افسون و يا
1- به معناي كاهني، فالگويي، پيشگويي. فرهنگ معين
هماهنگي اراده انسان با اراده خدا (177)
نكته آخر اين كه خارق‌العاده هر چه باشد، دائر مدار قوت اراده است، كه خود مراتبي از شدت و ضعف دارد، و چون چنين است، ممكن است بعضي از اراده‌ها اثر بعضي ديگر را خنثي سازد، همان‌طور كه مي‌بينيم معجزه موسي سحر ساحران را باطل مي‌كند، و با آن كه اراده بعضي از نفوس مؤثر نيفتد به خاطر اين كه نفس صاحب اراده ضعيف‌تر، و آن ديگري قـوي‌تر باشد. (1)

ادراك مخصـــــــوص نبـــــــوت

1- الميـــــــــزان ، ج 2 ، ص 45.
(178) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
«كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِــدَةً فَبَعَــثَ اللّهُ النَّبِيّيــنَ مُبَشِّــريـنَ وَ مُنْـذِريـنَ وَ...»
«مــردم يــك گــروه بــودنــد، پس خدا پيغمبران را نويد دهنده و بيم‌دهنده بـرانگيخــت و...» (213 / بقـره)
نبوت يك كمال فطري و ادراك مخصوصي است كه جز افراد معدودي كه مشمول عنايت پروردگار شده‌اند واجد آن نمي‌شوند چنان كه انسان بالغ ميل و ادراك خاصي به ازدواج دارد كه ساير افراد واجد آن نيستند با اين كه همه افراد چه بالغ و چه نابالغ داراي فطــرت انســاني هستنــد و اين ادراك هم مــربــوط به فطــرت است. بنابراين، نبــوت از انســانيــت و فطــرت انسان خارج نيست، و نيز سعادتي كه مردم به
ادراك مخصوص نبوت (179)
راهنمايي نبوت مي‌يابند بيرون از حيطه آفرينش و بيگانه از وجود انسانيشان نمي‌باشد وگرنه كمال و سعادت انساني شمرده نمي‌شد. (1)

تفـاوت ادراك‌هـاي مخصوص با ادراكات عقلي و فكري

فرضيه فاسدي كه يكي از دانشمندان علم‌الاجتماع ـ كه خود در بحث‌هاي دين و حقايق مبدأ و معاد قدم راسخي ندارد ـ فرض كرده اين است كه: نبوت يك نبوغ مخصوص اجتماعي است كه در اثر استقامت فطرت و سلامت عقل در بعضي از انسان‌ها به وجود آمده و در نتيجه نوابغي از ميان مردم برخاسته و ايشان را به صلاح
1- الميـــزان، ج3، ص 219.
(180) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
و سعادتش رهبري مي‌كنند. اين نابغه اجتمـاعي پيامبر... است.
در رد اين فرضيه بايد گفت: فكر و مصلحت‌انديشي كه در اين فرضيه نبوغ آن با نبوت تطبيق شده، از خواص عقل عملي است كه نيكي‌ها را به واسطه مصالحي كه دارد از بدي‌هاي مفسده‌دار تميز مي‌دهد، و آن از هداياي مشترك فطرت است كه همه افراد انسان از آن برخوردارند. همين عقل موجب اختلاف در اجتماع مي‌شود و بدون كمك و همراهي نمي‌تواند آن را رفع نمايد. و بايد از راه يك ادراك ممتازي كه جز در بعضي از افـــراد انســـان وجـــود فعلـــي پيـــدا نمي‌كنــد رهبري شود، تا در نتيجه فطرت انساني به سعادت حقيقي خود در دنيا و آخرت نـائـل گـــردد.
از اين جا روشن مي‌گردد كه اين ادراك از سنخ ادراكات فكري نيست، يعني آنچه از راه فكر و از روي مقدمات عقلي به دست مي‌آيد غير از چيزي است كه از راه اين ادراك
تفاوت ادراك‌هاي‌مخصوص بااداركات عقلي‌وفكري (181)
نبـــوي حـــاصـل مــي‌شــود و نــاچــار راه آنهــا هـم با يكــديگــر تفــــاوت دارد.
انسان يك ادراك روحي باطني دارد كه گاهي در بعضي از افراد ظهور پيدا كرده و براي او راهي به عالم ماوراء طبيعت باز مي‌كند و معلومات و معارف عجيبي غير از آن چه از راه عقل و فكر به دست مي‌آيد به او اعطاء مي‌نمايد. دانشمندان علم‌النفس شرق و بسيـــاري از فــلاسفــه اروپــا بــه ايــن معنــي تصــريح كرده‌اند.
حاصل آن كه مسئله نبوت و وحي غير از مسئله عقل و فكر است.
نيرويي كه پيغمبر به واسطه آن صلاح را از فساد تميز و تشخيص مي‌دهد يك شعور باطني و مرموزي است وراء آن شعور فكري كه در همه افراد انسان وجود دارد. تفاوت ادراك فكري با ادراك مخصوص در اين است كه بعضي از ادراكات به اين نحو صورت مي‌گيرد كه صورتي از مدرك، در ذهن وجود پيدا مي‌كند و آن صورت،
(182) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
خارج را نمايش مي‌دهد. اين گونه ادراكات قابل خطا و تغيير است، زيرا ممكن است در تطبيق صورت ذهني بر خارج، قصور و اشتباهي رخ دهد، ولي دسته ديگر از ادراكات به توسط صورت ذهني نيست بلكه خود نفس، وجود مدرك را درك مي‌كند و حضورا آن را مشــاهــده مي‌نمــايــد. ايــن‌گــونــه ادراكــات ابــدا قـابـل خطا و تغيير نيست. (1)

معصـوميت ـ نفــي خطـا در ادراك‌هاي مخصــوص

آن امر روحي كه اختلاف جامعه را رفع مي‌كند و انسان را به طرف كمال خويش
1- الميزان، ج3، ص 219.
معصوميت ـ نفي خطا در ادراك‌هاي مخصوص (183)
سوق مي‌دهد يك ناموس تكويني است و آن عبارت است از: رساندن هر نوعي از انواع به كمال وجودي و سعادت حقيقي خود. همان سببي كه در خارج، وجود حقيقي به انسان داده، و او را با يك هدايت حقيقي و تكويني به سر منزل مقصود رهبري مي‌كند و امور خارجي از اين نظر كه در خارج موجودند قابل خطا و غلط نيستند، زيرا اساسا خطــا مـربـوط به امور فكري و ادراكات تصديقي است.
نبوت از سنخ هدايت تكويني است و سبب آن همان دستگاه ايجاد و تكوين است
بنابراين، غلط و خطايي در آن راه نخواهد يافت. يعني دستگاه ايجاد كه روح نبوت و ادراك وحي را در پيغمبر قرار مي‌دهد اشتباه نمي‌كند و اين ادراك هم چون وسيله هــدايت تكــويني است قـابل خطا و اشتباه نخواهد بود.
بنابراين، روح نبوي هميشه با نيروي عصمت همراه است و پيغمبر در امر دين و تشريع قوانين از خطا مصون مي‌باشد، و اين عصمت غير از عصمت از معصيت است،
(184) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
زيرا اين مصونيت از خطا در مقام گرفتن وحي است. مرحله ديگري از عصمت نيز در راه سعادت تكويني و رسيدن به كمال وجودي واقع شده و آن، مصونيت پيغمبر در مقــام تبليــغ رســالـت و رسـاندن وحي به مردم است. (1)
1- الميزان، ج3، ص 222.
معصوميت ـ نفي خطا در ادراك‌هاي مخصوص (185)

شنــاخـت القـائـات و خــاطـرات مَلَكــي و شيطــانـي

«فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلّي فِي الْمِحْرابِ...»
«ملائكه او را ندادادند هنگامي‌كه درمحراب به‌نمازايستاده‌بود...»(39/ آل‌عمران)
شياطين و ملائكه با القاء نمودن معاني مربوطه به خود در قلوب افراد انساني، با آنــان تكلّم مي‌كنند.
قرآن كريم، معاني‌اي را كه شيطان در «قلوب مردم» القاء مي‌كند، كلام و قول شيطان محسوب داشته است. در آيات قرآني خاطرات وارده در قلوب منسوب به شيطان را به نام‌هاي «امر و قول و وسوسه و وحي و وعد» ناميده، كه همه آنها هم «قول و كلام»
(186) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان
مي‌بـاشنـد، با ايـن كه نـه زبـاني برايش به حركت افتاده و نه از دهاني خارج شده است.
آيــاتــي كــه در آنها وعده خداوندي راجع به مغفرت و فضل‌اش بيان شده همانا «كــلام ملكــي» است در قبــال «وســوســه» كه كــلام شيطاني است. در آيــاتــي كه از نـــور و سكينــت و شــرح‌صـــدر سخــن رفتـــه همــان «كــــلام ملكــــي» است.
تشخيص و تفاوت «كلام ملكي» را از «كلام شيطاني» مي‌توان از خصوصياتي كه در آيات تصريح شده به دست آورد. زيرا خاطرات ملكي ملازم با «شرح صدر» بوده و به «مغفرت و فضل» الهي دعوت و بالاخره منتهي به چيزي مي‌شود كه مطابق دين ـ يعني معــارف مـذكـور در قـرآن و سنّت نبوي ـ مي‌باشد.
از طرف ديگر خاطرات شيطاني، ملازم «ضيق صدر» مي‌باشد و به «متابعت هواي نفس» دعــوت مي‌كنــد، و بـالاخــره منتهي به چيزي مي‌شود كه مخالف دين و معارف
شناخت القائات و خاطرات ملكي و انساني (187)
آن، و همچنيــن مخــالف فطرت انســانــي بــاشد. (1)
1- الميزان، ج 5، ص 324.
(188) سيستم ادراكي، احساسي و فكري انسان

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».